nafezr:
بندگی ۱
اصل معروف است تعریف از چه چیز؟
منشأ ترکیب آن عنصر تمیز
چیز را در چیز موجودیت اش
نقض را با متضاد عبدیتش
حل دشواری بود با رفع حصر
آورد آسایش بعدی به نصر
گر تو جزئیات دانی برتری
باشد آن در تجربه چون زرگری
دانش کلی بود صرف هنر
میپذیرد ز علت و معلول اثر
درک علت گر بدانی حکمت است
نزد احساسات اما نعمت است
عقل در فعلیت خود زندگیست
جستجو بر حسب عادت بندگی است
همچو اشیاء باش خالی از دروغ
تهی از هر کذب و رای اش پر فروغ
آب را جای است بین خاک و باد
فن این صنعت دل جوهر نهاد
چون هوا آن فن میان نار و آب
دارد از بنیاد عنصر ها خطاب
زرگری خود غنی از این صنعت است
دانش این فن ها طبیعت است
بی تأمل نقد ماهیت مکن
ساعت احضار هم غیبت مکن
طبع گاهی خشک گاهی هم تر است
پس تعمل از دوباره بهتر است
ای که دانی سرد و گرم روزگار
جمله اغیار باشد در غبار
ما به طبع خود مدور بوده ایم
از حرارتهای نضج آسوده ایم
از غلیظی به لطیفی آمدیم
سوی مرکز چونكه ماها دعوتیم
لاجرم شد سرد و خشکی طبع ما
ساز سودا بود رغم سمع ما
متصل گشتیم چون بر آن محیط
سرد و تر شد بلغمی رویی بسیط
از کرم در آب افتادیم زود
گرم و تر گشتیم در خونین رود
گرچه هم طبع هوا بودیم لیک
شده ایم اکنون به آتش نزدیک
طبع صفرا همچو آتش خشک و گرم
چهار طبع در چهار عنصر گشت نرم
شرف صنع به حکمت شد غنی
حکمت از آثار عقلی دیدنی
صنع بر نفس است زیرا استوار
حکمت از عقل است دایم برقرار
برتری از نفس اما گیرد عقل
آب روی نفس از عقل است نه جهل
اتصالم نیست از يک سو چو طول
تا شوم تقسيم پهنای ملول
از دو سویم نیست هم چون پهنا
گاه جمع باشیم و گاهی منحا
از سه سویم متصل بر جسم و جان
نه عدد نه خط بر سطحم نشان
کم و کیف ان کمالیم وقوی
قوه بودیم و به فعل بشری
بندگی ۲
نور علی نور که شد ان حال نار
نور نور نور شد با بخت یار
بود اول چون خدا آمد یکی
دوم افتاد عقل در رتبه ولی
قرعه سوم بنام نفس شد
مقتضایش در سه قسمت حبس شد
چهارمین بر نام طبیعت فتاد
زان جهت در قسم چهارم نام زاد
چهارده شد دو و سه با ابتدا
مفردات امد چهارده از قضا
کل ملک و ملکوت و جبروت
فرد محسوس و دو معقول و سه اجمال است صوت
دور شد هر چه ز مبدا شد خسیس
مفردات، اما مرکب شد نفیس
چون مراتب اینچنین اش شد تمام
عالم اجمال در تفصیل نام
ذات بر مرتبه وجه رسید
جمله موجودات روی خود بدید
شد صفات و اسم و فعلش آشکار
داد عالم را به رتبه اعتبار
اول و آخر نهایت غایت
غایت هر چیز هم حریت
هرچه که بر اول خود میرسید
از نهایت جامه خود میدرید
صورت مفهول چون محسوس بود
روح در قالب تن ها اسود
۱۳۹۸،۰۱،۱۱
وطبع شاعران و زیبای شما
هزاران درود دروداستادعزیز