شرم و شوق و آتش مهر
چون زخود رها شوی باری
دل به عقل و بر نظر نه بسپاری
ور ز خود جدا و برگردی
نه به صبر تن دهی نه نامردی
صبر و عقل از فراغت دل
در بمانند به صد نوا مشکل
روح و وجد را به تشنگی قوت
نه به طاقت نه ضعف و بر نخوت
حاصل آید قرار و لطف هم پیدا
دوستان نشان ز بیدلی شيدا
خود به خود دليل گمشدگان
باز خواندند غرق خود شدگان
چون زخود به خود نهان گشتند
مست کردند و چیره بر جواب دهشت اند
فارغ از هر تعجب وحیرت
بدرخشد ز برق لطف حق غیرت
تا بداند که قدرش از خود نیست
این طریقت نشان و خیر از کیست
جوید این تلاطم امواج
چیست و ز کیست بر سر تاج
آن براهین که یک به یک ظهور کنند
می رسد عجایبی که تور کنند
به قداست فرا رسد دیدار
غرقه دربحرکشف دل بسپار
سخن از وعده گاه تا آید
تا تجلی به کوه وی پاید
بی طرف در اين سفر طلب باید
گام دوم سفر طرب باید
شوق بر شوق او فزاید از ارنی
مست آن شراب شوق ادرکنی
آتش افتد به جانش از ديدار
بی خود از خود شود به یک گفتار
صبر از دل رمد به اتش مهر
نه فلک در هوای هفت سپهر
در صف آیند به تماشاي اين ديدار
لن ترانی است زخم اش نه با بهشتش کار
که نه هر کس اين شراب اصطفا نوشد
بی خمارانه مست گونه نو پوشد
گم شود در میان اين سماع و سرود
به رفق اکتفا به ابتدا کند بدرود
بنگرد به خويش و عجز خود بیند
برق نو نهال نوبرانه برچیند
کاتش شرم و شوق و آتش مهر
متفرق کند صبور و گیتی چهر
که جز از حق نماند هیچ اثری
تا کتد حق بر او چنان نظری
۱۴۰۳/۰۱/۳۰ بامداد ۱:۵۰ نافذ
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد