۰ ثبت زبان سمنانی
ای شهر خاطرات قدیمیِ ما سلام
سمنان سلام خاطره ها کوچه ها سلام
صدها درود بر تو و گلهای خُفته ات
بر غنچه های یخ زده و نا شکفته ات
بر واژه ها که بی رمق و پیر گشته اند
پیرانِ بی پناه که دلگیر گشته اند
شمشادهای سبز که از یاد رفته اند
گلها شکوفه ها همه برباد رفته اند
ای شهر پرستاره نگاهی به ماه کن
تقویم و روز سی امِ دی را نگاه کن
این روز باشکوه تو را یاوری کند
هالِ گذشته را به تو یادآوری کند
آرامش و سکوت شب پرستاره را
جادوی قصه ها و زبان اشاره را
یادش به خیر خانه ی مادربزرگ من
یادش به خیرقصه ی سمنانیِ کهن
یک روز در غروب که باران گرفته بود
مادر بزرگِ قصه ی ما خواب رفته بود
از خانه ی قدیمیِ خود دل نمی کَنَد
می بینمش هنوز که لبخند می زند
عکس پدربزرگ و پدر عکس مشهدش
مادربزرگ بچه بغل رو به گنبدش
آن طفلِ لاغری که بغل کرده او منم
می خندم و به چارقدش چنگ می زنم
مادربزرگ نیست چه خالی ست جای او
یادم نمی رود بز زنگوله پای او
افسانه ی دو آدمِ سنگیِ شاوران
پیغمبران و راهنمای مسیر آن
جِن، آبِ خوت و دخترک و کوزه روی کول
خوابیده روی گنج در آن غول تپّه غول
یا قصه ی قشنگ کدو قلقلی که گفت
نان و فطیر گرم و تنور گِلی که گفت
ساباط ها و مردم خونگرم و بی ریا
همسایه های ساده و خوش قلب و با صفا
آن بامهای کاه گِلی خانه های شاد
نان در میان سفره کم و دلخوشی زیاد
یادش به خیرشهر کهن، چارسو درخت
سمنان میان باغ و درآغوش او درخت
ماهیِ سرخِ حوض و حیاط و زلالِ آب
استخرها تنوره و پارا و آسیاب
یادش به خیر راسته بازار و کهنه دژ
میدان ارگ و سی سر و ناسار و کهنه دژ
دنبال باغ خاطره هایم شبانه روز
در شهر، کوچه کوچه قدم می زنم هنوز
صدها درود بر دِی و ثبت این زبان
صدها درود بر قلم پیر و نوجوان
سمنان! چراغِ روشنِ فردا به خود ببال
عیسای قلب میرک و پارا به خود ببال
ای شهر پر ستاره و دِیماهِ بی غروب
یادی کن از گذشته و از روزهای خوب
روزی که با زبان خودت حرف می زدی
سمنان! هنوز هم به زبانت زبانزدی
مگذار واژه واژه بمیرد کنار تو
مگذار خشکسال شود دربهارتو
مگذار داغدار شوی در میانِ باغ
بی گل شوی و از تو نگیرد گلی سراغ
دیماه ! روز ثبت زبانت مبارک است
مرجان و گنج و دُرِّ دهانت مبارک است
قصه بگو برای گل و کودکان شهر
عادت کند شکوفه و گل با زبان شهر
دیماه! روزثبت زبانت شکر بپاش
شیرین زبان! همیشه ی تاریخ زنده باش
درسایه ی زبانِ شکرریزِمادری
باید شود نهال، درختِ تناوری
پای درخت جشن بگیرد تمام شهر
جشنِ هزار خاطره در ازدحامِ شهر
دست نسیم عطر بپاشد به پای باغ
چشم درخت، صبح ببیند صفای باغ
شعر و سرودِ چلچله را بشنود گلی
روی درخت نغمه سراییِ بلبلی
باید درخت قد بکشد اوج آسمان
مبهوتِ او و ماتِ زبانش شود جهان
سمنانِ من! همیشه سرافراز و شاد باش
آباد باش و یاد زبانت زیاد باش
می مانَد این زبان کهن رسم یادگار
آوازه اش نمی رود از یاد روزگار
علی دولتیان
دیماه ۱۴۰۳
سلام و عرض ادب
زیبا و وطن دوستانه سروده شده است
سمنان زیباست چرا که منتهی به بارگاه امام رضاست
سلامت و دلشاد باشید
دیار و دل و زندگانی تان آباد