مرد ،طنز تلخی از علی دولتیان
نشسته مرد روی نیمکت،سیگار و سیگار
خدایا می شود امروز ، او پیدا کند کار ؟!
زمستان ، سوز سرما ، در کنارش پیچکی نا ن
سگی در پیش او ، خوابیده طوری ، مرده انگار!
میان حرفهای گنگ و نا مفهو م می گفت
خدایا طفل معصومم چرا افتا ده تبدار
همین یک حلقه ما نده ، یادگاری از عروسی
دو قوطی شیر ،پول برق،می ما ند چه مقدا ر؟!
ببر این حلقه را عیبی ندارد می خرم باز
ببین ارزا ن نگیرند از تو آ ن را توی بازار
ببر ، فردا حساب این یکی را می کنم صاف
دعا کن باز ، پشت در نیا ید آ ن طلبکا ر
نشسته ، نرم نر مک برف می بارد به رویش
میان کوچه ی خلوت ، لبویی می زند جا ر
پیاده شد زنی از داخل شاسی بلند ش
لباس آورده آویزان کند بر روی دیوار
صدای بچه می پیچد دوبا ره توی گوشش
خودش را در خودش پیچیده طوری ، مرده انگار !
پلیسم ! ایست ! سگ ترسید و فوری خیز بر داشت
صدا زد مرد،نا نم را بیا یک لقمه بردار
چه کردی دستبندت ،این همان دزدی ست گفتم
یهو در می رود نا کس ، بگیرش زود سرکا ر!