ازشبستان زنانه ی مسجدصدای گریه می آید......
زن جوانی باصدای بلندریزمی گرید........
رنگ مردان به چشم پریده می آید.......
مرگ درمسجدهم بادسته گل سپیدمی آید....
کودکان بی خیال مرگ درپی هم می دوندومی خندند.......
پسران پدرمُرده باسری پائین،اشک به چشم خشکشان نمی آید!....
شبی همه درخانه ی پدری ،حرف ازسندخانه می آید......
پسران همگی ریخته برسرسوسن،لگدومشت وناسزاگویند......
مادربه گوشه ی اتاق ،دست به آسمان گرفته ،ای خداای خداگوید......
پسران حرفشان این است،توبوده ای تنهادرخانه ی پدری......
پس بگوکه کجاست؟سندخانه وسکه های تمام بهارآزادی،...
فیش حج مکّه پدری.......سوسن به زیرلگدهای مردانه می گرید.....
نخ تسبیع مادربرهنه می گردد.......مادربه گریه فریادمی زند:......
خدایامرگ!!مرگ مرابرسان!!!.......سوسن دگرندارداراده ای برمستانه اش!.
ناگهان چون کودکی احساس گرما می کند.......
تاج گل سپیدبرگشته ازمسجددرگوشه ی حیاط پژمرده می گردد!!!......
عکس پدردرمیانه ی تاج،غمگین وافسرده می گردد!.....