دختری بود آرزو بر لب
چشم در راهو
حسرتی در قلب
وشبی آرزو در دلش به گل نشست
وهم چو زورقی سر گردان
رفتو در ته ی دهن ش
به گل نشست
قلبی از دور برای او تپید
پایی در تلاش دیدارش
خار ها را همی
به جان خرید
لب او ترانه ها می خواند
دلخوش آز انتطار دیدارش
راز او را گلی به شب گفت
قصه ش را بلبلی به شاخه خواند
مویه ش را شنید جغدی در شب
تا ابد به حال او تنها ماند
دل آسمان هم از غم ش تر گشت
اشک هایش به گونه زمین نشست
آرزویش را به گیسوی گل قاصد بست
تا رساند به شهر دلبندش
دختری بود آرزو بر لب
چشم در راهو
حسرتی در قلب
سال ها بگذشت
سال ها بگذشت آن دختر
قامتش از انتطار همی خم گشت
چهره ش در غبار غم فرسود
تار مویش با سپیدی دمخور شد
آرزو در دلش
چو تاکی خشک
شاخه هایش یکی یکی بشکست
جغدی از شاخه ی تنهایی
پر کشید به عمق شب پیوست
گل قاصد بی خبر
از ته کوچه ی خزان بازگشتو
آرام
بر سنگ گور دخترک نشست ....
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
درود برجناب فریادی عزیز
حکایت عاشقانه ی تلخی را به شعر کشانده اید برادرخوبم
قلم خوبی دارید وشعرهای زیبای زیادی ازشما خواندم
این شعرتان هم خوب بود اما به نظرم آنجور که باید ساخت وپرداخت نشده انگار ونیازمنده ویرایشه
🔷️🔶️ شعرباید بارها وبارها خوانده شه وپالایش وپیرایش بشه وبعد ارسال شود برای مخاطب این شعرتون هنوز جای کارداره
🌼🔷️برخی جاها اضافیه ودچار پرگویی وپیچیدگی شده و مخاطب راگیج می کند
یکی دوتا ضعف تالیف هم داشت ومشکلات نگارشی واملایی هم داشت
🌼🔷️مثلا این جمله:
تا ابد به حال او تنها ماند
به نظرم بی معناست
تا ابد به حال او گریست یا غم خورد باید باشه
تنها ماند معنایی نداره
میشد موجزتروکوتاهترش هم کرد
البته جسارتم راخواهید بخشید
ولی ازقلم شما انتظار بیشتری هست
انگار خوب دم نکشیده
عجله ای پختینش
من اینگونه ویرایشش زدم والبته اینا فقط پیشنهاده می تونید نپذیریدش...
دخترک
چشم در راه داشت
وحسرتی در قلب
شبی زورق سرگردان آرزوهایش
به گل نشست
قلبی
از دور برایش تپید
پایی
در تلاش دیدارش
خار ها را به جان خرید
لب او
ترانه ها می خواند
دلخوش از انتظار دیدارش
گلی
راز او را به شب گفت
قصه اش را
بلبلی به شاخه خواند
مویه ش را شنید جغدی
دل آسمان هم
از غم ش تر گشت
اشک هایش
بر گونه زمین نشست
آرزویش را
به گیسوی قاصدکی بست
تا ببرد به شهردلبندش
دخترک
چشم در راه داشت
وحسرتی در قلب
سال ها گذشت
قامتش
از انتظار خم گشت
چهره ا ش
در غبار غم فرسود
تار مویش
با سپیدی دمخور شد
آرزو در دل
مثل تاکی خشک
شاخه هایش یکی یکی شکست
جغدی
از شاخه ی تنهایی پر کشید
و به عمق شب پیوست
گل قاصد بی خبر
از ته کوچه ی خزان بازگشت
و آرام
بر سنگ گور دخترک نشست ....
شعرتان چند تصویر قشنگ داشت ازصنعت تشخیص به زیبایی بهره برده بودید
تشبیه آرزوهای دردل مانده به زورق ویا شاخه ی خشک تاک قشنگ بود اما میشد بهترهم باشد
بااجازه تون من فضولی کردم برخی جاها کلا حذف شدند وضعف تالیفها هم تاحدود زیادی برطرف شد وگفتم شما می توانید نپذیرید
جسارتم را به بزرگواریتان خواهید بخشید برادرخوبم شما خیلی خوب می نویسید و همه ی مان درکارنامه هایمان شعر ضعیف داریم
چون درخواست نقد داده بودید چند خطی نوشتم
موفق وسلامت باشید درپناه خداوند بزرگ🙏🙏