صراط المستقیم ۲
یاریم کن من ازحجاب عدم
برسم من از حرم به کرم
بشناسانم آنچه باشد ریب
برهانم ازگمان رسم بر غیب
ازتودانم هرآنچه دانستم
چون ترا من ز خویش میجستم
چه بگویم زقول و نام و حرف
نقطه نقطه بگذرد شود تا جوف
نظم داده به اتفاق گروه
عینی از اعیان مثال کوه
آن سه نقطه چون فراز آمد
بعد اولین اوبه ناز آمد
نقطه چون به قول و وجه رسید
یک هیولی از آن میانه دمید
این هیولی زبهر حرف آغاز
کرد او را به آن هوا آواز
نیست پیراهن اوست کرباسی
ریسمان است نیست کرباسی
ریسمان نیست گفت کو پنیه است
نه که پنبه طبایع در پرده است
راس آواز و حرف وصوت و صدا
نفس ناطقه بود گویا
میکند تنگ راهشان گاهی
لحظه ای هم سطبر وانگاهی
پیج وخم میدهد به شکل حروف
صورت نام اوشود معروف
مثلی گفته شد بر عینی از اعیان
از شش و هوا و کام تا دندان
به چه صورتگری نموده صورتگر
بشنوآواز راز وحیرت بر
ناجی آمد شنیدن ودیدن
جوهریت ظهور بوسیدن
فرق حس و وهم اگر دانی
فعل هردو میتوان خوانی
حس را فقط بود به بیداری
وهم آید به خواب هم آری
حس با حاضران فقط باشد
وهم لیکن به غیب ره یابد
بسیار زیبا و سخت بود