شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ کوتاه هایم را شاعر سعید صادقی (بینا)
|
|
هیچ کس
مثل من
تو رو باور نکرد
ممنونم بابت
این سادگی
|
|
|
|
|
شیمی درمانی
با خاطراتت
هم اثر نداشت.
خداحافظ..
|
|
|
|
|
کارشان
جفت شیش
انداختن بود
در مصافِ با زمان
|
|
|
|
|
روزی که دانش متولد شد
در بازار خلق شرری نبود
که زمان معکوس تابید
و هست
هیچ را باخت
|
|
|
|
|
در انتظار فرج
خسته از
چرخه های تکراری
دنبال معکوس
کشیدنم
|
|
|
|
|
در جَرَیانم
کمی عمیق تر
کمی کُند تر
و همچنان
در باور دریا
|
|
|
|
|
هر چه سپید می کشم
از دست غزل های توست
|
|
|
|
|
چه تلخ است
قصه ی صدفی
که مرواریدش
را سینه به سینه
میبیند...
|
|
|
|
|
سرگذشت یلدا
چهارده قرن است
که می گوید
الیس الصبح بقریب
|
|
|
|
|
فاصله
قدرت اثبات ندارد
تا پیوند بینمان
جاری ست
|
|
|
|
|
پرواز
در آسمان تو
چقدر هزینه دارد
|
|
|
|
|
خورشید
از غرب
طلوع کرد
اما
هنوز حریفت منم
|
|
|
|
|
اخلاق
در نسبیت ها
قدر مطلق محض
نمی گیرد
|
|
|
|
|
سیم چوبی
رسانای
شهروند ناآگاه
نیست
|
|
|
|
|
محضری بود
قول نامه ی
بین مان
در قلب
سه دانگ سه دانگ
|
|
|
|
|
محبوبم
بدون نگاه تو
درد غریبی ست
عمیق
ساده بودن
|
|
|
|
|
چشم سفیدی
ای عشق
مو سفیدم کردی
جای رو سفیدی
|
|
|
|
|
کنارم بودی
و
درد دوری
نزدیک تر
|
|
|
|
|
چایش را با شکلات میخورد
قهوه اش را با قند
آنقدر طبیعی که
هر پارتنری پا به پایش
می آمد
|
|
|
|
|
کرب و بلا
حسین را طلبید
کربلا حسینیان را
و حسین شهیدان را
کرب و بلا و شهید
می سازند
|
|
|
|
|
تراکنش هایم همیشه نا موفق بود
در بانک صادرات قلبت
|
|
|
|
|
جا نماز ها
آب کشیدند و رفتند
آنهایی که خونشان از ما رنگین تر بود
|
|
|
|
|
آهن پرست هنوز عاشق من است
|
|
|
|
|
اتفاق تو
جهانی را شکست
تا جهانی دیگر را پیوند بدهد
|
|
|
|
|
سرِ قصه
دراز است
اما
شاهنامه
در قفس
خواندنی
نیست
|
|
|
|
|
تنها ماهیان عاشق
صدای دریا را
از تصمیم رود شنیدند
خرچنگ ها
که مشغول سنگ ریزه بودند
|
|
|
|
|
خس خس می کنند
برگ های پاییزی قلبم
زیر پایت
|
|
|
|
|
مهمانم کردی
به درک
گفتی اعرابش
با صاحب خانه
|
|
|
|
|
جمعیتی
درون تو
بی رهبر اند
منتظر فرمان من
|
|
|
|
|
دست نیافتنی بودی
برای خود و اینگونه
بازیگری رونق یافت
|
|
|
|
|
می تازد
سرطان عشق
در نبود بنیاد محک
|
|
|
|
|
شاخص ها در جدال ،
صلح بی رمق تر از
رشد اقتصاد
پنجه در پنجه ی بیکاری
فریاد شکایت سر می دهد.
|
|
|
|
|
احساسات خرج همه
یا همه درگیر احساسات؟
یک دیالکتیک تنهایی!
|
|
|
|
|
هنوز یک سیب به من بدهکار است درخت ممنوعه
|
|
|
|
|
حرف هایش را در
سکوت زد
فریادی که
بلند تر از
آزادی نشد
|
|
|
|
|
یک جاده حرف دارد
استخوان هایم
ایست ندهید
قبرستان ها
|
|
|
|
|
دیگر خودش نبود
اما
با تک تک نوشته هایش
جمعیتی را اسیر میکرد
|
|
|
|
|
کوچک شدم ...
نمیدانم
کنارِ بلندای غرورم
یا
بالا بلند حضورش
هرچ
|
|
|
|
|
آنقدر بالا رفت که عشق شد
و از آنجا عاقلان را میدید
که سخت مشغول خدا هستند
|
|
|