شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ عاشقانه هایم را شاعر سعید صادقی (بینا)
|
|
محروم کسی بود که از چشم تو افتاد
هر چند که داغی ست نهان عشق نهانم
|
|
|
|
|
از شکر دزدیِ در وصف لب ا لب خواندم
عیش مان منتظر یک غزلِ قند نبود
|
|
|
|
|
حالا که نا رسیده به بیناییم شدی
باید نباشم آن دم بودن برای تو
|
|
|
|
|
شق القمری ست
آرایش گیسوانت
معجزه ی هدایت
|
|
|
|
|
مدینه ام به کجایی که این پیمبر را
برای روز ظهورت طواف خود سازم
|
|
|
|
|
نه اینکه با تو هنوزم مسافتی باشد
نفس کشیدن من را ظرافتی باشد
|
|
|
|
|
کنار جاده ی قلبم فقط تو در گذر آیی
از این گذار بهشتی چه دیده گاه عبورت
|
|
|
|
|
خط و نشان کشیده برایم چکاوکی
گویا دچار لحظه ی پرواز می شوم با تو
|
|
|
|
|
شبهِ زیباییِ تن سانِ تو سیمای خداست
با کمی درک حضورت به فداه آمده ام
|
|
|
|
|
در اوج غائله رفتی حنیفه برگشتی
همیشه سرّ نهانی تو در نمازِ دلم
|
|
|
|
|
در خیالم واژه ها احضارِ دیگر می شوند
جنگجویانی که با هر جمله لشکر می شوند
|
|
|
|
|
هفت آسمان محرمِ بیداری ام شده
باز این چه بود رفعتِ در ذیل خویشتن
|
|
|
|
|
دیر آمدم ای عشق که جانانه بسوزم
جانانه در این خانه ی ویرانه بسوزم
|
|
|
|
|
تا آشنا شوی به دل ، همه آشوب آمد وُ
حتی دوباره شور یک غزل خوب آمد وُ
|
|
|
|
|
جهان و هرچه درو هست فدای چشم سیاهت
منم که روضه رضوان نهاده در پی سیبی
|
|
|
|
|
منم که با تو در آهنگ مشترک جورم
زرابِ نابِ هماهنگ سازِ سنتورم
|
|
|
|
|
از بس نخوانده جانب مکتب روان شدم
دیگر به جای مرثیه آوازه خوان شدم
|
|
|
|
|
باران
همین قدر آشنا
همین قدر غریب
|
|
|
|
|
دل را به آتش می زند این ها که گفتم ای صنم
بت خانه بعد از رفتنت دل را به آتش می کشد
|
|
|
|
|
آنقدر متوجه هستم
که بی توجهی کنم
چه کنم، خام فروشی میکنی برابر این همه پخته
|
|
|
|
|
حکم را بلد بودم اما حیله اش را نه
زود باختم به شاه مغرورم
وقتی عاصِ دل اش را قمار کرد
|
|
|
|
|
قرار شادی فردا به وقت تنهایی
میان سیل غزل ها مکان شیدایی
|
|
|
|
|
برگِ ریزان از درون ریشه ی خاکی نوشت
از تن من بود اگر شورین زمین گلخانه شد
|
|
|