سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ آسمانی فکر کن شاعر شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
|
|
یک شبی او با نوازش تَرکه را بر شانه زد
گفت «چِل» شب این سخن را مشق کن
|
|
|
|
|
یاد دارم
سفره یِ خانه ما
بوی سنت می داد
|
|
|
|
|
ناگه از بین این همه آبی
پَری قصّه گو رَهید و جَهید
|
|
|
|
|
جهان باغ خداوند است
و مردم از همه رنگ و نژاد و خوی و فرهنگی
نهالانی شگفت انگیز
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
به کویِ خاطره تا صبح شبگرد ست
|
|
|
|
|
باور یار اگر زیبا شد
همنشینی زیباست
و ندارد پایان
لحظه های خوش با هم بودن
|
|
|
|
|
در شب تیره و تار
یک چراغ روغنی دارم ز دوران کهن
روغنش از جنس کمیابِ جواب
|
|
|
|
|
و خیالم پرِ پرواز گُشاید چابک
در سپهرِ معنا
صحنه آراسته بینم به کمال
|
|
|
|
|
و گاه رو به آسمان
نجواکنان
یادت بخیر مسافر
|
|
|
|
|
عجب جایی ست زمین
برای دل بریدن
|
|
|
|
|
رسم تقدیر این است
گاه پایی گیرد
تا که بالی بدهد
|
|
|
|
|
کوه به کوه، آدم به آدم، برسند یا نرسند...
|
|
|
|
|
عصر حاضر
عصر اوج ابلهی ست
نسلی ویرانگر به دنیا آمده
|
|
|
|
|
تقدیر همیشه جاریست
در رودخانه زمان
|
|
|