يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ غزل شاعر علیرضا صادقی
|
|
من خوشخیال را باش که پی نبرده بودم
که از ابتدا در عشق تو شکستخورده بودم
|
|
|
|
|
این چشم تو رحمی به منِ زار ندارد
انگار بجز کشتن من، کار ندارد
در مردمکِ چشم تو دنیای غریبیاست
وآ
|
|
|
|
|
باری، هوس کردم کمی امشب غزلخوانی کنم
در چنته دارم هرچه را بر ملت ارزانی کنم
فصل بهار است و دلم
|
|
|
|
|
سرپوش بر خرابي حالم گذاشتم
هر شب كه چشم بر هم و بر غم گذاشتم
اين چشمه هاي اشك مگر خشك مي شوند
انگ
|
|
|
|
|
باز بر عادت شبمرّه ام از خواب پريدم كه به اشراق تو شايد برسد صبح سپيدم
پاي امروز ندارم كه به آين
|
|
|
|
|
شام پاییز مرا کابوس تابستان، سحر کن
جنگل خشک درونم را بسوزان، شعله ور کن
کاش پاییزی نبود امسال
|
|
|
|
|
باز یک صبح دلاویز رسید باز خورشید سحرخیز رسید
بر سر کوه و شعاعش تابید
|
|
|
|
|
چشمی که ز غصه گونه تر کرد وآن لب که ز درد ناله سر کرد
ذکر از لب مومنان
|
|
|