لابیرنت ستارهها
خورشید—
سکهای که از کفِ کیهان افتاد
و در چشمانِ گریانِ کودکانِ آینده
منعکس شد.
من—
رازهایی در دیوارههای صخرهای ماقبل تاریخ،
خاطرهای که اقیانوس
در دی.ان.ایِ مرجانها مُهر کرده است.
شب—
واژهها را از کهکشان میدزدد
و هر ستاره،
نقطهی پایانی بر جملهای ناتمام.
پروانه—
بالِ چپ = نقشهی گمشدهی آتلانتیس،
بالِ راست = اولین کُدِ هوش مصنوعی.
من،
در تلاقیِ این دو بال—
همزمان
انسانِ نخستینم و آخرین ربات.
باد،
فرزندان را از دامن میتکاند
و در خاک،
دانههای عشق میکارد
که روزی،
با دندانِ دایناسورها شخم زده شده بود.
زمان—
مادری که در سیاهچالهها سقط میکند،
و نوزادانی که در بطنِ خاموشِ کهکشان
خوابِ آفرینش میبینند.
من،
در سه بعدِ فضا و یک بعدِ اشک،
شمشیر روشنایی را در دستِ سایهها میگذارم.
سیارهها،
دانههای تسبیحِ خدایان خاموش—
هر گردش،
قطرهای خون از زخمِ بیپایانِ هستی.
و زندگی،
پوستِ انداختهی ماری است
که هر بار که دمِ خود را میجود،
از زخمهایش
تولدی دوباره مییابد.
سکوت—
رمزی که خدا در گاوصندوقِ کیهان
پنهان کرده است.
ماه،
چراغ خاموشِ خانهای متروک
و صدای مادر،
پیامکی که هیچوقت نرسید:
«پسرم، غذا در یخچال است…»
نوای پدر،
آوای خاموشِ میوهٔ آتشینِ زمین
که در سایهی خاطرهها گم شده است.
من،
با انگشتانی از دود،
بر دیوارِ غارِ اینستاگرام
نقشِ گاوهای مقدسِ لاسکو را میکشم،
و وایفای،
آوازِ شکارچیانِ عصرِ حجر را
به استوریِ ۲۴ ساعته بدل میکند—
و در صفحهی خالیِ تاریخ،
۴۰۴: حقیقت یافت نشد.
رستاخیزِ ناتمام
مرگ—
نرمافزاری معیوب،
که هر بار بهروزرسانی میشود،
فرشتگان،
پنجرههای بهشت را
با کلیدهای تقلبیِ متافیزیک
میشکنند.
من،
میانِ سطورِ این شعر—
همزمان
سنگِ قبرِ خود را میتراشم
و گهوارهی فرزندی را
که در کنارش، سفرهی هفتسین تزئین شده است.
فرجامِ پرستوی هزاره
ستارهی اقبالی است
که در دستان نوزادِ آینده
در نوروز میدرخشد.
جاوید جاویدان—نوروز ۱۴۰۴
✨ پیشاپیش از نقد و نظر شما سپاسگزارم.
همگی جالب و زیبا بودند