سه شنبه ۲۶ فروردين
|
دفاتر شعر زهرامیرزایی (ارنواز)
آخرین اشعار ناب زهرامیرزایی (ارنواز)
|
شب است و سکوت، من و تنهایی
دلم میلرزد،
در جستجوی تو
نوری محو در تاریکیِ بیپایان.
آرامشی گمشده را میطلبم،
تو را میان شببوهای عطرافشان حیاط
پنهان دیدم،
نفسنفسزنان به دنبال سایهات دویدم
اما تو نبودی...
مانند خیالی که
با نخستین نسیم از هم میپاشد.
صدای پرواز پرندهای در دلِ شب
یاد لانهای را در دلم زنده میکند،
لانهای که با عشق و دستهای خستهمان ساختیم،
آن لانه اکنون خالی است
و تنها شاخههایش،
پناهی برای غمهای خاموشم شدهاند.
اکنون،
من ماندهام و شاخههای اقاقیا،
شاخههایی که زمانی بوی مستکنندهشان
میان خندههایمان میپیچید،
حالا در این شبِ بیانتها
تنها همنشین سکوتِ بیصدای من است.
شب طولانی است
و من،
مانند پرندهای که نمیداند
فردا برایش پروازی هست یا نه،
تنها بر این شاخهها نشستهام
و هر نسیمی که میوزد،
یادم میآورد که تو نیستی.
زندگی، بی تو
همچون رودخانهایست
که در مسیرش
دیگر هیچ صدای جریانی نیست،
بیحرکت، بیجان.
کاش با رفتنت،
نفسم هم میرفت،
کاش با هر قدمی که دورتر میشدی
سنگینی دنیا نیز
از دوش قلبم برداشته میشد.
اما هنوز هستم،
در این شبِ بیپایان،
با خاطراتی که چون آینه،
تو را در هر لحظه بازتاب میدهند،
و من، تنها ماندهام
در انتظار صبحی که شاید هرگز نرسد.
به قلم :#زهرا_میرزایی (ارنواز )
19 اسفند 1403
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
قلمتان نویسا
در پناه حق
درود درود