و من برایِ همیشه، با تو در این سال جا ماندم ..
روزی تورا دوباره خواهم دید
جاده ها را ، یکی یکی
به مقصد آن "برکه ' طی خواهیم کرد ..
تو به تلولو ماه در آبِ آن برکه
در چشمان من مینگری
_ و باز "برایم میخوانی" :
«چشمانت رازِ مگویِ کهکشانِ من است،
و تو تنها ستاره یِ لایزالِ آسمانم،
راستی کدام ماه زیباتر است !؟
"ماه من' !?یا تصویر ماه در چشمِ ماه من؟ »
بیا تا باتو بگویم نقطه چین ها خالی بمانند یعنی چه؟!
در جانِ یک ستاره تصویر دیدن یعنی چه؟!
بیا و بگو که آشوب ها خفه خواهند شد؟!
بیا و بگو کهجهان دوباره سبز خواهد شد؟!
بیا و بگو که تورا در خاطر نا آرام در جسمی دیگر ملاقات خواهم کرد؟!
بیا بگو که در جانِ کدام گلِ سرخ شکفته خواهی شد؛
تا دوباره تو را عاشقانه به جان بخوانمت ؟!
بگو نازنینم..
بگو در کدامین ستاره آرام گرفته ای، ک آرامم از جهان رفته؟
اما...
تو را در میانِ سلول هایِ همیشه زنده یِ مغزم...
در تناسخ جانِ در رویایِ تو مانده ام ...
تو را لابه لایِ تمامِ ای کاش هایم...
تو را در شعر هایم حفظ خواهم کرد....
تورا در تمامی تناسخ هایِ بعدم
در جانٓ جانِ جانم
دوباره و دوباره و دوباره
خواهم داشت
قسم میخورم.