یک بوسه به ما از آن ، لبهات بدهکاری
ای مرگ تو معشوقِ ، این حال گرفتاری
از عشق چه میدانی ، از ما تو چه میخواهی
یک حس ترک خورده ، یا یک تل از آواری ؟
ما پیلهٔ تنهایی از عشق نمی خواهیم
پرواز نمی گیریم از بستر بیماری
سرتاسر این دنیا ، در صد گره از آیا ؛
اما شده و حبسش در ما شده تکراری
ابریم که با طعنه هر لحظه پریشانیم
رعدیم وَ بی باران در غرشِ اجباری
در جسم تب آلودش فریاد کشید آن شمع
پروانه که می سوزد ، خاکستریم انگاری
قلب از تپشش افتاد، ماسیده به رگها خون
ماییم و شب و مرگ و ، این گریه و بیزاری
در حسرت آزادی بر شانه ی خود باریم
چون پیچک خشکیده در سینهٔ دیواری
تن خسته در این راهِ پرخاطره لنگانیم
از حوصله لبریزیم از این غم رگباری
رویا شده شادی ها در بغض گلوگیری
افتاده به دردیم و درگیر خودآزاری
برخیز و در آغوشت آهسته بکش ای مرگ
این نیمهٔ جان ها را بی رنجِ پرستاری
پرپر شدن "پونه" داغی به دل ما کرد
یک بوسه به ما از آن لبهات بدهکاری
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─