سه شنبه ۶ خرداد
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
امشب اینجا باز باران آمد و،یادت بخیر
پای من در خاطرات رفته بر بادت بخیر
راه رفتن زیر باران بی تو سرد است و غریب
مانده ام از لحظه های با تو بودن بی نصیب
یک زمانی نم نم باران به جانم می نشست
بند غم را از دو پایم با وجودت می گسست
مثل دختر بچه ی شادی رها از بند غم ؛
خنده های ساده ام را می شمردم مغتنم
باز باران بی ترانه بی تو ماندن خوب نیست
باقی این راه را با بی کسی ها ، حکم چیست؟
چشم من در امتداد این خیابان مانده است
صورتم را گریه های بی امان پوشانده است
هر دو دستم را گرفتم روی صورت تا کسی
دل نسوزاند برایم از سر دلواپسی
گفته بودی هر کجا باران ببارد می رویم
شعرهایی دست اول ، وو برایش م شویم
کوچه را در انتظارت لایه روبی می کنم
در خیالم زیر چترت پایکوبی می کنم
نبش کوچه هر که می پیچد به سمتش می دَوم
نیستی تو ، باز انگشت از خجالت می جَوم
یک طرف پیراهنم خیس است از باران سرد
یک طرف چشمانم از باران اشکم خیسِ درد
پشت سیگارم نشسته بغض تازه در کمین
تا بکوبد بار دیگر لاشه ام را بر زمین
اولین شب ، اولین باران چه زود آخر رسید
مستی از سر بی هوای الکلَ ت آنی پرید
بی سلامت بادت اینجا من شکستم شیشه را
رگ به رگ میشست باران سینهٔ این گیشه را
زیر پا جان می دهد شهری پر از تصویر من
بی صدا می میرم از یک جنگ سرد تن به تن
ماتمی در سینه ی من بی قراری می کند
مرده ای بر نعش قلبم سوگواری می کند
خاطراتی یخ زده دارم ، که آتش می زند
هر دلی را که ز معشوق خودش دل می کَند ؟
از کجاها آمدی دیوانه ام کردی ، نفس؛
را گرفتی و شدی دور از نگاه و دسترس
یک قدم دور از تو یعنی مرگِ احساس و شکست
سنگ سردی با ترک خوردن به قاب سینه بست
بی صدایت برزخی دارم پر از تندیس غم
مجمری آتش به روی سینه ای بی متهم
شد تو هم یکبار این مدت مرا مرهم کنی
با پیامی یا دو خط از غصه هایم کم کنی
ای خدا لعنت کند او که تو را از من گرفت
تا ابد داغ نبودت را ، دلم گردن گرفت
خوش بحال هر که دل دارد ولی دلدار نه!
می پرستد عشق را ، بر عاشقی اصرار نه !
رد شدی یک بار اگر روزی از این ماتم سرا
یادت آید آن همه احساس من را بی وفا
تازه می فهمی چه آمد بر سرم با رفتنت
آن همه شب گریه هایم ، آن همه نشنفتنت
کم کم از پا اوفتادم گوشه ی این پنجره
سال ها رفته است انگار از هزاران خاطره
دیگر از این پنجره دستی نمی بینی نشان
می خورد این بار محض رفتن از دنیا تکان
ذره ذره خشک کردی ریشه ی "گلپونه" را
تکه تکه خاک کردی این دل بی دست و پا
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود