دلتنگ بودم و دلتنگتر شدم
من بغض بودم و از گریه، تر شدم
...
من آه بودم و آواز غم شدم
هی ذره ذره از قلب تو کم شدم!
...
نزدیک میشدم، تو دور میشدی
من سایه میشدم، تو نور میشدی
...
تو دور میشدی از لحظههای من
اندوه میگرفت حال و هوای من
...
اما همین نبود پایان ماجرا
آغاز گم شدن در بغض لحظهها
...
من باید از خودم آغاز میشدم
باید که با خودم دمساز میشدم
...
باید بدون تو، با تکیه بر خودم
همراه فرصت تغییر میشدم
...
باید بدون تو، همپای لحظهها
در متن زندگی تکثیر میشدم
...
باید که با خودم، وقت یکی شدن
در متن آینه تصویر میشدم
...
تصویر آینه، تنها بدون تو
یعنی که بعد از این، هر جا بدون تو
...
همراه با خودم باید که سر کنم
باید که عشق را از خود خبر کنم
...
عشقی که در خودم آغاز میشود
قلبم دریچه شد، پس باز میشود
...
قلبم دریچهای رو به جهان من
وقت شکفتنش در عمق جان من
...
من را به من رساند با عشق بینیاز
عشقی بدون تو بی ترس انقراض
...
عشقی که تا ابد در باور من است
حتی بدون تو، این راه روشن است
...
همپای خود شدن در راه این مسیر
یعنی که بعد تو هنگام رفتن است
...
حالا که علتی از رفتنم شدم
یعنی که میرسد وقت تولدم
...
یعنی که با خودم دمساز میشوم
حالا دوباره من آغاز میشوم
...
شبنم حکیم هاشمی