دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ به لهجهٔ باران شاعر احمد صیفوری
|
|
میدونی که میلم به رفتن نیست
میرم ولی میدونی از اجبار
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
این حجم از نامهربونی جای وحشت داشت
تازه خدای مهربون رو میپرستیدی
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
گذشت عمر عزیزت فقط به دلتنگی
بمیرمت که به لبخند اشک میریزی
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
ولی حالا بدون تو، دلم انبار باروته
فقط محتاج یک شعله، تو بندرگاه بیروته
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
مرده بودم سالها در خویش اما شکر
دیدمت انگار در قلبم قیامت شد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
وقتی غزل خوان میروی در زیر باران...
|
|
|
|
|
مثل سیگاری که با بوسه ز من جان میگرفت
هم به من جان داد، هم جان عزیزم را گرفت
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
خو کن به تنهایی و با خود همنشین باش
دردی که دارد عشق، تنهایی ندارد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
بیاد روزِ پدر آمادهٔ دیدار او باشی
با اینکه دیدی مرگش رو، ولی چشمت به در باشه
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
وقتی دلم هنوز به یاد تو میتپد...
یعنی که دارم از ضربان ضربه میخورم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
میشه پا بذاری به روی گلوم؟
بذار رو گلوم پاتو هستم رفیق
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
بر روی سنگ قبر جوانی نوشته بود...
ما را مرور خاطرهها پیر میکند!
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
هر دم" غمی از نو" بود، مهمان غزلهایش
"خاطر که حزین باشد کی شعر تر انگیزد"؟
|
|
|
|
|
سپر میافتد و موشک، فلج شود ز حضورت
نه غزّه کل جهان را گل بنفشه بکاری
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
آنقَدَر دُورِ تو گشتم تا سر من گیج رفت
گشت دنیا دورِ من، اما سر من گیج رفت
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
اگر دل کندن آسان بود فرهاد از غم شیرین
به جای کوه کندن دل از عشق و عاشقی میکَند
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
هنر اگر چه آب و نان نمیشود ولی شراب زندگیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
مثل درختی خشک در صحرا
آخر نصیب آتش و بادم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
هر لحظه به من گوش کنی میشنوی:
در تاب و تبم... تاب و تبم.... تاب و تبم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
وقتی که رفتی خاطراتت را غزل کردم
هر شب به جایت عکسهایت را بغل کردم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
حیف از هبوط آدم و حوا ز فردوس برین
یک سیب خوردن ارزش عمری پشیمانی نداشت
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
آنقدرها دنیا نمیارزد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
ز گریههای بشر روز آمدن پیداست
که آخر همهٔ قصهها پشیمانیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
سر را به صخره میزند دائم بفهمی...
دریا نباشد ساحلت عین کویراست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
اصلا چگونه دل بسپارم به غیر تو
جایی که آب هست تیمم قبول نیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
الهی که سالت پر از دلخوشی
پر از شادیای بی اندازه شه
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
فرصت پرواز را از شاپرکها هم گرفت
غافل از کرمی که در اندیشه پرواز بود
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
تو رفتی ولی بوی عطرت هنوز
مث اولا رو لباس منه
همونی ولنتاین دادی بهم
می گفتی که این عطر خاص منه
|
|
|
|
|
بس کن این حرفهای واهی را
هر کسی با تو نیست، کافر نیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
ز گریههای بشر روز آمدن پیداست
که آخر همهٔ قصهها پشیمانیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
گفتی نگران دربه درِ لقمهٔ نانی
نانی که به خونِ دلی آلوده نباشد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
آتشفشان سوغات دلتنگی کوه است
وقتی که بغضش را مداوم خورده باشد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
چی شده تازگیا میخندی؟
فهمیدی چه اشتباهی کردی؟
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
فریاد از این مرده خور و مرده پرستان
چون رفت گرفتند همه دور و برش را
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
از آن دمی که برسرنی شدسرت بلند
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
وقت آن است به آغوش خدا برگردیم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
باهیچ طریقی که نشد رام شود
جنس دلش از وسایل چینی بود
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
برچهرههامان پینهٔ مُهراست بی مِهرش
باخون دلهای مباح اما وضو کردیم
|
|
|
|
|
رسم خوشایندیست با لبخند دل بردن
هر روز را بر عاشقانت عید قربان کن
|
|
|
|
|
در فکر وصال توام و تشنهٔ دیدار
مثل عطشی که دم افطار زیاد است
|
|
|
|
|
شعرهایم را برایت گفته ام..
حال وقت بغضهای بیصداست
|
|
|
|
|
هرکس خیانت کرد وضعش بهتر از ماشد
اصلا وفاداری به این دنیا نمیآید
|
|
|
|
|
مثل آن رنگین کمانِ بعدِ بارش محشری
بر نگینِ آسمانم همچنان انگشتری
|
|
|
|
|
منم و کوچه باغ بی عابر
از هجوم نبود تو لبریز
|
|
|
|
|
پی آواز جغد میرفتی
تا برات نغمهٔ قناری شه
|
|
|
|
|
توبگو سیب، پای هفت سینت
رولبات حک بشه گُلِ خنده
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
آن درختی که به خون دل خود پروردم
وقت جان دادن من، دارشده میبینی؟!
|
|
|
|
|
در این جهان که نشد باتو همسفر بشوم
درآن جهان بده قدری تو آب و دانه مرا
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
از برکهای که در غم تو پر تلاطم است
نعش دلی شکسته و تنها، درآورم؟
|
|
|
|
|
خدا مال غصههاته
وقتی غم داری خداته
|
|
|
|
|
ناله نفرین نمیکنم اما...
آهِ دلتنگها اثر داره
|
|
|
|
|
لب تو طعم غزلهای مرا شیرین کرد
شب دلواپسیم با تو به یغما میرفت
|
|
|
|
|
شاداب و جوان بودم، تو آن روز که بودی
حالا شدهام پیر زهم و غم عشقت
|
|
|
|
|
ذره ذره شدهام تابسرایم شعری
شعر میماندو من خنده کنان خواهم رفت
|
|
|
|
|
آسوده میشوی تواز این روزهای سخت
روزی که مرگ از تو دگر دم گرفته است
|
|
|
|
|
گمونم عمر تنهائيت سر اومد
ببین افتاده تو چائيت تفاله
|
|
|
|
|
راهی این دلِ تنگِ پُرِ از غصهٔ من
نشود آنکه مگر طاقت ماندن دارد
|
|
|
|
|
باید "اخراج" شویم از برهوت از این غم
کارمان باز بدست دل "حوا" گیر است
|
|
|
|
|
فریاد ازاین مُرده خور و مُرده پرستان
چون رفت گرفتند همه دور و برش را
|
|
|
|
|
غمهای هجران تو پایانی ندارد
|
|
|
|
|
یخ کردهایم از این روابطهای کاذب
در اوج تابستان ولی ما سردِ سردیم
|
|
|
|
|
عشق را هرگز نفهمید و دلش معشوقه خواست
باهمه معشوقه، از قحطی عاشق میسرود
|
|
|
|
|
مرا به لهجهٔ باران صدا بزن امشب
ببین که بی گلِ رویت شبم چه طوفانیست!
|
|
|
|
|
سخت است که شاعر زغم یار بگرید
دلتنگ شود، بغض کند، زار بگرید
|
|
|
|
|
عاقبت در دل خاک است مکان من و تو
کاش بهر خودمان گریه کمی جور کنیم
|
|
|
|
|
وقتی نباشی پیش من حتی دمی یا لحظهای
دل کندن ازتصویر تو کار محالی میشود
|
|
|
|
|
اهل باران بودم، بادلی پر امید از تبار دریا
|
|
|
|
|
روضهام روضهٔ مقاتل نیست!
از لهوف ومثیر و کامل نیست!
|
|
|
|
|
ز هر دری که بگویم، ز هر دری که سرایم!
دوباره میرسم آخر، به های هایِ جدایی
|
|
|
|
|
پیش نگاه گرم تو دیگر مجال درد نیست
وقتی توباشی پیش من دیگر زمستان سرد نیست
|
|
|
|
|
تورا من چشم در راهم، نه مثل شعرنیمایی
شباهنگام و درمانم، به خوابم هم نمیآیی
|
|
|
|
|
زهرطرف همهٔ عمر غصه میبارد
همانکه گیر نیامد مراد و دلخواه است
مرنج اگر همه عمرت هلال غم دیدی
|
|
|