وقتی غزل خوان میروی در زیر باران
جز تو نمیبینم کسی را در خیابان
از گوشهٔ چشمان خود هر عابد شهر
تحت نظر دارد تو را ای دزد ایمان
از هرم آغوشت که بکر و وحشیانهست
آتش گرفته جنگل سبز گلستان
از آتشی که زیر سر داری همیشه
بندر ندیده رنگ سرمای زمستان
در مخمل موهای تو هر روز پیداست
حال و هوای جنگل اَبریِ سمنان
جذابیت دارد همیشه چشمهایت
چون آبشار نقرهای رنگ گمیشان
دریا دلی، با بوی باران هم تباری
حال و هوایت عین جنگلهای گیلان
لبخندهایت باعث شادی دنیاست
هم رتبهای با زعفرانهای خراسان
هرم نفسهایت شبیه عطر نارنج
از حافظیه تا دَم دروازه قرآن
خوش منظرست آن گردن آویزی که داری
چون لالههای واژگونِ در لرستان
روی لباست طرحی از فیروزه داری
هر فصل جذابی شبیه باغ ماهان
نصف جهان آوازهات را میشناسد
از عشق تو گلدستههای شهر، جنبان
هر روز بهتر میشوی، جذابتر هم
تنها رقیب اصلیَت، قالی کرمان
دربندِ تو حال و هوای خوب دارد
ای باصفا مثل غروب بام تهران
از عاشقان سینه چاکت مانده تنها
خونابههای جاریِ حمام کاشان
مُشکی که در تعریفِ عطاران نگنجی
رفتار تو دارد سخنهای فراوان
شرح دقیقِ حالِ تو در قدرتم نیست
زیبای پرشور ای نگار ناز! ایران
#احمدصیفوری
بسیار زیبا و دلنشین بود
زنده باد ایران