شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب احمد صیفوری
|
اهل باران بودم
بادلی پرامید،ازتباردریا
روزهایم پره ازشادابی وشبانم سرشارازخوشیهای زمان
دلِ من دریابود،تن من سبز ترازسبزبهار
چشمهایم خورشیدولبانم سرخ از سرخی عشق
وصدایم آرام،پره از زمزمه های ماندن
بودم ازجنس بلور،ازبلوریک برف
ودلم....!فلسفه ی پاکی ها
چه زلال وزیبا درکنارت روزی ازغم عشق چه صحبتها کرد
ازغم بی دردی،ازغم تلخ غروب،غم بی بارانی
وتوازعشق چنان میگفتی،که دلم سرخ ازگرمی حرفت می شد
ومن انگارکه باتو همه عمر،غرق درلذت باهم بودن
دل من ساقه ی عشق وتوبودی ریشه
وسرانجام چه کردی بامن،وسرانجام چه کردی بادل،بادلی دریایی، بادلی رویایی
وتورفتی...!
وتورفتی وخوشی هایم رفت
وتورفتی ودلم تنهاشد
اهل یلدای جدایی ازتو
روزهایم تیره تارترازشب تار
وشبانم پراشک وحسرت،پره سوزوپره آه
وشکستن درخودچه هیاهویی داشت
وصدایم لرزان پره ازمهرسکوت
باتنی خسته وپردرد و پراز تنهایی
بادلی خسته و آشفته، پر از ویرانی
باتنی زرد زبی بارانی
ونگاهی ابری، که شده بارانی
ودگرشادابی درسرابی گم شد
ودگرازباران خبری نیست که نیست.
# احمدصیفوری
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود