نازنین لایِ قاچ قاچِ دلم......بذر دلبستگی کپک زده است
دلِ تنگم برای یک جرعه......عشقِ بی چَشمداشت لک زده است
سیرم از مُهملاتِ پوشالیت.....پُرم از وعده های بی سر و ته
تشنه ی آفتابِ آغوشت.....جگرش آب شد در این لَه لَه
تو که درگیرِ خویشِ خود بودی.....هر کسی این وسط "خدا" شده بود
قول هایی که قانعم می کرد.....نردبانی به قهقرا شده بود
قول دادی که بَرّه ی رامَت.....لقمه ی چربِ گرگها نشود
قول دادی کنارِ من باشی.....وصله از پیرهن جدا نشود
ساکنِ خنده های من بودی.....کو کجا رفت حق آب و گِلَت؟
قول دادی ولی نشد، باشد.....وقفِ آواره ها مُشاعِ دلت
چشمه ی مهربانی ام خشکید.....چه شد از من گلایه می جوشد؟
نوبت وعده های من شده است.....نازنین! باش، مانده تا مقصد!
•••
قول دادم تو را بگیرانم.....با نفس های داغِ خود نم نم
اشتیاقت که خوب شعله گرفت.....موجی از انجماد هدیه کنم
قول دادم که حکمِ این بازی.....پس از این خالِ خارِ دل نشود
حاکمِ بعد از این خودم باشم.....تا کَسی عاقبت خجل نشود!
قول دادم، ولی چه فایده ما.....قولهامان همه شکستنی اند
رشته های بلند می بافیم.....که به یک "آه" هم گسستنی اند
زیر پای تو لِه شدن امّا.....اتفاقی نبود عمداً بود
قولهایی که زیرِ پایت ماند.....شاهدِ سرنوشتِ این زن بود
سرنوشتِ زنی که می ترسید.....سهمی از سرنوشتِ تو نبَرَد
اِمپراطورِ آرزوهایش.....نازِ اورا به بوسه ای نخرد
سرنوشتِ زنی که انگاری.....به پشیزی دلش نمی ارزید
با تمامِ خودش معامله کرد.....هیچ اما به دستِ او نرسید
این منم آن زنِ تماشایی.....از پسِ اشک ها نگاهم کن
ژنِرالِ غرور، گریه چرا؟.....راحت آماجِ قاه قاهم کن
من اگر زار و ورشکسته ی عشق.....یا دچارِ رکودِ بازارم
از جهانی که وسعتش کم نیست.....دستِ کم خلوتی طلبکارم
خلوتی جاودانه دور از تو.....طلبم از زمانه سنگین نیست
پایِ تیمورِ سَرکِشم دیگر.....لنگِ تسخیرِ چین و ماچین نیست
طلبم را وصول خواهم کرد.....از جهانی که عاشق آزارست
به خلاص از تو قانعم هرچند.....این جهان بیش از این بدهکارست
ادامه دارد...