حجمِ اندوه، کمی بیشتر از ظرفم بود
خواست طغیان نکنم روی جهان؛ جاری شد
بغض، از حنجره تا خانه ی چشمانم را
سخت پیمود؛ اگر چشمه ی قهاری شد
گفته بودید دچارید به بی حوصلگی
تا که ابری نشود حالِ من از دستِ شما
مقصدِ چشمه ی من پهنه ی دریاست ولی
چه کنم خورد سرِ راه، به بُن بستِ شما
قصدِ من حمله به آرامِشِتان نیست، اگر
گزمه ی مَردُمَکم حالِ پریشان دارد
دستِ من نیست، ببخشید که می سوزم و گاه
این براَفروختنم، لهجه ی باران دارد
شاید اینگونه کمی باز به موج اندازد
اشکِ من، راکدِ مردابِ شما را، شاید!
بی جهت، مضطربِ رنجِ تلاطم نشوید
از توقف، که تنِ بِرکه، نمی آساید
جلبِ دلسوزیِ تان خواسته ام نیست؛ دلم
در نهان نیز چنین راه به دریا دارد
آخرین اسلحه ام مثل شما، رفتن نیست
بمبِ رنجیست که در گودِ گلو جا دارد
بی هوا باختنِ صبرِ مرا درک کنید
بغض اگر جُرمِ بزرگیست به قانونِ شما
غصه ای نیست که بی مَحکمه هم کوتاه است
دستِ جیحونِ من از دامنِ هامونِ شما
غیرِ فهمیده شدن، هیچ نمی خواهم، حیف
زورقِ ذوقِ شما بر گِلِ اندوه نشست
دستِ کم ذره ای از عاطفه تان خرج کنید
به سرِ خسته اگر شانه سپردن، سخت است
صخره از سد شدنِ خویش کِی آسود، که من
سد ببندم به سرِ رودِ به این زیبایی
عاقبت غرقه ی اشکیم، برآییم اگر
هر کدام از پسِ تنهاییِ خود، تنهایی
بسیار زیبا و غمگین بود
دستمریزاد