سلام وعرض ادب جناب مودب بزرگوار
بسیار ممنونم از لطف وتوجه شما
سیاهه ی بنده سرشار از ایراده و شما و دوستان به منِ کمترین لطف داشتین
بنده در محضر شما و دوستان و اساتید عزیز شاگردی می کنم اما اگر جسارت نباشه در خصوص نکاتی که فرمودین توضیح مختصری عرض کنم با اجازه:
اینکه فرمودین مخاطب گاهی جمع و گاهی مفرد است:
در واقع مخاطب شعر یک نفر است و مفرد، اما دلیل اینگونه بکار بردنِ مخاطب، کنایه از جانب، گوینده و سراینده هست و رساندن این مفهوم که مخاطب، هم آنقدر نزدیک است و صمیمی که "تو" خوانده شود و هم سراینده آنقدر از مخاطب، دلگیر است که فاصله ای را رعایت می کند ناخواسته و او را "شما" می خواند. در واقع کنایه وار..
بکار بردن واژه ی "بنده" بجای "من" هم به همان دلیل حفظ فاصله و مظلوم نمایی و خود کوچک پنداریِ (همان خودزنی بطور مرسوم و عامیانه :) ) سراینده در مقابل مخاطب است.
و البته در مورد ارتباط باد و باتلاق و بیتی که فرمودین ارتباطش با مابقی ابیات مشخص نیست:
ابتدا اینکه بکار بردن باد و باتلاق در دو مصراع به دنبال هم در کمترین حالت ارتباطی، به جهت تناسب ظاهری و داشتن هجای "با" در ابتدای هر دو است
در درجه ی دوم هر دو از عناصر طبیعت هستند
و نهایتا از لحاظ ارتباط مفهوم و معنا با کل شعر:
برای درک این مورد باید به کل شعر و مفهوم و تصویر کلی شعر و برداشت کلی ای که شعر به ذهن خواننده هاش مبادرت می کنه رجوع کنیم. همونطور که می دونین کل شعر گلایه ای از جانب زن به مرد و در واقع دفاع از حقوقش مخصوصا حق و آزادی بیان و حرف هست. شعر میگه اگر توی نوعی اینطور و اونطور هستی و هر رفتار بدی داری و منِ نوعی بعنوان زن کاستی هایی داشتم و دارم، حداقل اجازه بده حق حرف زدن داشته باشم. در کل گلایه سرشار از گوشه و کنایه ست..
حالا می رسیم به اون بیت خاص مد نظر شما که میگه:
از باتلاق چشم تو می افتد
بادی که در خیالِ گون باشد
ابتدا اینکه دلیل تشبیه چشم به باتلاق، جدای از تناسب ظاهری ای که پیشتر عرض کردم با باد داره، این بوده که باتلاق سیری نداره و همه چیز رو به درون خودش می کِشه و نابود می کنه و بنوعی کثیف و آلوده و ناپاک هم هست.. به این مفهوم که چشم ناپاکی داره که به همه جا نظر میندازه و نظر خوبی هم به کسی نداره.. چه ظاهری چه باطنی..
و بعد در مورد استفاده ی باد در این بیت... همه می دونیم که تا زمانی که دیوار و سقفی نباشه، در محیط های خارجی و طبیعت، باد رها و آزاده و خصلتش این وزیدن و رهایی و سر زدن بی منظور و بی مرز به همه جاست ونمیشه بهش ایراد گرفت که چرا به دشت و باغ و گون وزیدی..
و اما مفهوم این بیت شعر میخواد بگه:
توی نوعی بعنوان مرد، با اون چشم و نظر ناپاک و آلوده، آدمی هستی که از فرط بددلی و بدبینی و شکاکیت حتی به بادی هم که رها و آزاده و طبیعت وحقش اینه، ایراد می گیری و از باد متنفر میشی و از چشمت می افته که چرا سمت گون میره، که البته من بشکل شاعرانه تر نوشتم باد در خیال گون هست.
امیدوارم عرایضم رسا و گویا باشه..
و اما در مورد تکرار عبارت "حلاجی ام کنید" صرفا به منظور تأکید و ربط دو بیت متوالی بوده ولی خوب شاید در نظر خواننده خوش ننشسته باشه این تکرار و تأکید..
در پایان عذر میخوام اگر جسارت و پُرگویی کردم
قصدم تنها تبادل نظر و رساندن مفهوم مد نظرم بود، گرچه نظر شخصی خود بنده هم همینه که شعر باید انقدر رسا و روان و قابل فهم باشه که نیازی به توضیح مضاعف شاعر نباشه
باز هم از لطفتون سپاسگزارم
در پناه مهر مؤید باشید