بیست و شش سپتامبر هنگ هشتم پیاده نظام_مستقر در دشتهای کرانول
حومه ی نیزبی_گروهبان دوم راجرتی مک کالا هان
سلام بر ژولیت دور افتاده از رومئو یا رومئو ی که از ژولیت جدا افتاده
کلمات درمانده تر از آنند که بتوانند عشق مرا بتو بیان کنند!
خورشید خجلان از طلوع روی تو ماه پنهان میگردد به ابر از نگاه روی تو
ولی از ح8ال دل من گر بخواهی که بگویم
ای ابرهای تیره ببارید و ای کوه ها فرو ریزید ای دشتها سینه بگشایید و ای خنجرهای در نیام مرا در برگیرید
آنچنانکه انجیل گوید:زندگی از پس زندگی و مرگ پس از زندگی
طلوع زیبائی نمی خواهم بدون تو من ریشه هایم در تو جاریست
من خاک نمی خواهم گر در این دنیا فرصت دیدار نمی دهند
من در دنیای دیگری منتظرت می مانم
عروسک زیبای من کاته رینای قشنگم از اینکه دیر جواب نامه ات را می دهم
عذر خواهم،هنگ ما جابه جایی خورد و ما از نرماندی به دشت های کرانول
در حومه نیزبی منتقل شدیم،خبرهایی در راه است!
خبرهایی بزرگ!منتظر نامه ات هستم جرالد
آسمان سرخ گشته از حماقت انسان آتش توپخانه آسمان را می کند روشن
نعره می زند سرباز برای کشتن انسان می درد تن سربازی گلوله سرباز
آتش و خون به هر طرف پرتاب تکه های سنگ و خاک به آسمان برخاست
نعره و ناله و ذجه و شیون پر کند در سفیر گلوله و آهن
می روند به جلو مردان جنگ تا به کجا آنان که آرزویشان برگشتن به خانه در پشت سر است صورتهایشان سیاه و چرکین است!
قلبشان آکنده از تباهی و نفرت هنگ هشتم می رود به جلو،همگی خسته و گل آلودند!
*** *** *** ***
چندیست ز جرالد نامه ای نیامد به دست نامه ی دخترک باز برگشت به دست
چه حیران و گریان از این بازیم رها بودم از عشق از بازی سرنوشت
تو گویی خدا این قصه را بد نوشت کجاست این دفتر سرنوشت
که پاره کنم هر چه زیبا و زشت نیابم بدنیای فانی نشانی ز عشق
که مردن مرا به ز معشوق خود بی خبر
ندانم چرا هرچه سنگ است بر پای عاشق خورد به پایش که نه بر قلب عاشق خورد
ندارد دگر قلبم تاب سنگ خوردن هی به هی خدای تو خوش دار قصه ی عشق من که شاکر بوم روز و شب پی به پی جدا ساز از من ناامیدی و یاءس
که هجران و دوری بیارد یاءس ندارند نشانی ز عشق،این مردان جنگ آفرین
که باید بگفت:بر این مردان مردم فریب آفرین
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡