سه شنبه ۱۲ فروردين
اشعار دفتر شعرِ عاشقانه های شبنم شاعر سمیرا_خوشرو
|
|
یه گورِ دسته جمعی توو دلم کندم
|
|
|
|
|
در جوانی صبح تا شب می نشستم پای کاج
شعرها می خواندم از هوشنگ خان ابتهاج
|
|
|
|
|
زندگی گاهی به دستم می دهد یک جام زهر
|
|
|
|
|
یک دار و چند میوه؟ اینجا کجاست یا رب؟
|
|
|
|
|
عاشق که باشی روز بارانی قشنگ است
|
|
|
|
|
در من
زنی از
مرد می ترسد
هر
شب
جدا می خوابد از تختَش
آغوشِ
تنهایی غم انگیز است
لعنت به
تختی
|
|
|
|
|
من و تو اگه بجنبیم میتونیم که ما بشیم
|
|
|
|
|
ای عشق تو هستی همه ی باور من...
|
|
|
|
|
وقتی که به عشقِ من و خود خاتمه دادی
بهتانِ تو شد میله ی زندان بغلم کرد!
|
|
|
|
|
دستان پُرپینه
در جنگِ بینِ لشکرِ اسفند با خورشید!
سرما و گرما، نور و ظلمت، عشق با تردید!
دی
|
|
|
|
|
او که تقدیر مرا با تو نوشت
سرنوشتم را چه خوب از سر نوشت!
با تو شد
اردیبهشت اردیبعشق
می شود آیا ا
|
|
|
|
|
گرگِ پیری ماه را وقتی ندید
زوزه ای با آهِ جانسوزی کشید
ماه با رقصیدنش معشوقه را
در میان قابِ چشمَ
|
|
|
|
|
روح همه ی پدران آسمانی شاد، یادشان گرامی🌹
|
|
|
|
|
می برد تقدیر ما را هر کجا دلخواه اوست
بادبادکهای سرگردانِ در بندِ نخیم
|
|
|
|
|
من
هُمایِ جنگ های هفت خانِ زندگی
تا ابد دُردانه ی
اسفندیارم بعد از این
|
|
|
|
|
از سرزمینِ سوت و کورم ماه دور است
شب بوی غمگینِ دلم محتاجِ نور است
|
|
|
|
|
در دلَش آتشفشانی دارداز غم کارگر
بر لبانَش نیست جز آهِ دمادم کارگر
|
|
|
|
|
مانده ام در آرزوی بوسه ی دریای عشق
مثل رودی نیمه جان حسِّ حقارَت می کنم
|
|
|
|
|
لعنت به سیل و زلزله، لعنت به
ویروس
لعنت به این آشفتگی، لعنت به کابوس
|
|
|
|
|
عاشقی دریای طوفانیست دل هم کِشتی اش
ناخدایم می شوی یا بادبان؟ می خواهمت
|
|
|
|
|
مثل رودی که همیشه تبِ دریا دارد
رو به ساحل کن و دنبالِ خودم باش فقط !
|
|
|
|
|
دیگر هوایت را ندارم، می توانی
از سینه ام خارج شوی چون دودِ سیگار !
|
|
|
|
|
هرجا که باز شد درِ قلبی به روی عشق
غم می رسد به شیشه ی دل سنگ می زند !
|
|
|
|
|
عاشقی یعنی گذشتن از همه تنها برای یک نفر
|
|
|
|
|
قطره ها از چشمه های بیقراری می چکند...
ردِّ رودی نیمه جان را روی بالش می کشم
|
|
|
|
|
تو همان غنچه ی گلدانِ صداقت هستی
منم آن برگِ وفادار که یارَت هستم
|
|
|
|
|
حالا که پِت پِت می کند فانوسِ عمرت
با بوسه های بادِ سردِ
فصلِ
پیری
دیگر امیدی به درخشیدن نداری
|
|
|
|
|
در آسمانِ نگاهت امید می رقصد !
هر آرزو که به اینجا رسید می رقصد !
|
|
|
|
|
انسانیت از شهرِ صد رنگِ ریا رفت
روباه پوشیده لباسِ ببر و شیری!
|
|
|
|
|
با تلنگُرهای انگشتِ حسادت شیشه ی
ـ اعتمادت خردو... رفتن چاره شد، تدبیر نه !
|
|
|
|
|
زندگی بالا و پایینَش عذابم میدهد
مثل برگِ روی آب از بیقراری خسته ام
|
|
|
|
|
از زلزله ی عشقِ تو قلبم شده ویران
چون کوه، که شد از پیِ رانش مُتَلاشی!
|
|
|
|
|
این گربه را از خوابِ خوش بیدار کن لطفاً
تا پنجه اش زخمی کند پیشانیِ غم را
|
|
|
|
|
وقتی احساس خستگی کنه به شونه های تو پناه میاره، اگه گرمیِ آغوشتو لمس کنه، کبوترِ جلدِ عشقِت میشه.
|
|
|
|
|
تا بسازد جای غم در آسمانِ چشمِ من
رنگهای عشق یک رنگین کمان، با من بمان
|
|
|
|
|
شبیه صخره ای که رود را از سینه ی دریا جدا کرده
میانِ ما کسی با کینه دیوارِ جدایی را بنا کرده !
|
|
|
|
|
ندیدی در نگاهَم موجهایی از تمنّا را !
پریشان کرده ای با رفتَنت شبهای دریا را !
|
|
|
|
|
وقتی که در آرامشِ آغوشِ شب بودیم
سردارِ دلهامان به دور از خانه سر می داد !
|
|
|
|
|
آرامشِ قُنداق را طوفانِ بی مهری گرفت !
پیچید بر اندامِ ما شلّاق های موی غم !
|
|
|
|
|
در مرام باغبانان بی وفایی باب نبود.
|
|
|
|
|
اینِ جولَن بداری برف و خونِن !
لبَنَن غنچَمونِ، خیلی تنگِ !
|
|
|
|
|
داداش وقتی تفاُل زد به حافظ
صدای هِق هِقِش خونه رو پُر کرد!
نمیدونم چی اومد فاله امشب
که دریا شد،
|
|
|
|
|
شبِ یلداست، زمستان شده مهمانِ زمین
من ازاین جشنِ شبِ چلّه ی بی تو سیرم!
|
|
|
|
|
آسمانِ شبِ من کور شده، ماهی نیست!
وسَطِ برکه ی دل شیطَنَتِ ماهی نیست!
|
|
|
|
|
سازِ تنهاییِ من کوک شده با غمِ تو
نُت به نُت درد کشیدم وسطِ آهنگم!
|
|
|
|
|
تا ارتشِ چشمانِ سیاهَش بغلم کرد!
عشق آمد و با کلِّ سپاهَش بغلم کرد!
|
|
|
|
|
رود اگر جاری نباشد سهمِ دریا خشکی است
خواب دیدم با حضورَت بر تنم جان می چکد!
|
|
|
|
|
ماهِ سرما کوچ کرد و خیمه زد اردیبهشت!
سرنوشتِ غنچه ها را عشقِ او از سر نوشت!
|
|
|
|
|
در ساحلِ امنِ شما پهلو گرفتیم
چون ناخدا بودیدو از دریا گذشتید!
|
|
|
|
|
پایِ خرگوشِ فرارم زده تاول از درد
گوشه ی باغِ دلم چشمِ عُقاب افتاده !
|
|
|
|
|
گوشه ی سفره اگر نانِ بیات ست و نمک
وسطِ سفره ی دل، لقمه ی وجدان داریم!
|
|
|
|
|
گنجشکِ دلم در قفسِ ترس و جنون بود
با رقصِ تو شد عاشقِ پرواز، کجایی؟
|
|
|
|
|
ای عشق، آمدی
در لحظه ی جنون!
وقتی که دل نشست
در لخته های خون
|
|
|
|
|
درختِ سیبِ باغچه
ناز میکنه تووی باد
سیباش دلم رو بردن
آخ دهنم آب افتاد
|
|
|
|
|
هر چه در عشق تقلّا بکنی، باز کم است
عاشقی مثلِ همان ماهیِ در قلّاب است!
|
|
|
|
|
بزن شش دانگِ قلبت را به نامم حضرتِ عشق
اگر چه من تو را بی مهر و امضا دوست دارم
|
|
|
|
|
تا نقشِ تو در آینه ی چشمِ من افتاد
عشق آمد و با کلِّ سپاهَش بغلم کرد!
|
|
|
|
|
انارهای باغَش را دیده اید؟
خشک و بی جان!
زرد و بی روح!
حتّی نمیدانند خون چه رنگی دارد!
|
|
|
|
|
زندگی مثل نبردیست که فرمانده تویی
من در این جنگ، علمدارِ تو هستم ای عشق!
|
|
|
|
|
بعد عمری حسرت و غم در کلاسِ بی کسی
زنگِ شادی و صدای آشنا پیچیده است !
|
|
|
|
|
وقتی که بر پیراهنِ زیبای احساسم لَک افتاد !
در باغِ عشق و اعتمادم دانه ی هرزِ شَک افتاد !
|
|
|
|
|
مثل اینکه چشمِ شیطان سالها
خواب بودو ناگهان بیدار شد!
|
|
|
|
|
جمعه دختری زیباست در لباسِ سفیدِ هزار آرزو، کنار سفره ی عقد.
|
|
|
|
|
تک درختِ باغِ دل را ارتشِ سیلاب برد!
سیبِ دارِ آرزو از سنگِ خارا تیر خورد!
|
|
|
|
|
هر شب زنی در تشتِ قلبَش رخت می شُست!
بیچاره می ترسید از فردایِ مبهم!
|
|
|
|
|
پیچِ جاده، رقصِ دار و نورِ ماهش را ببین
راه شیری گم شده در کهکشانِ مهرْبُن
|
|
|
|
|
همه حیرونِ سر بودن که بی جون
رو لبهاش ذکر زهرا (س) و علی (ع) بود!
شکستن نا مسلمونا سرش رو
ولی باز
|
|
|
مجموع ۱۸۲ پست فعال در ۳ صفحه |