يکشنبه ۲ دی
داستانک تأخیر
ارسال شده توسط سعید فلاحی در تاریخ : چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۲۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۱ | نظرات : ۱
|
|
تأخیر
بعد از یک سال خواهش و التماس قبول کرده بود که دوباره مرا ببیند. هنوز دوستم داشت و من عاشقاش بودم.
به من sms داده بود که، راس ساعت نه صبح کتابخانهی شهر همدیگر را ببینیم.
او از بدقولی و تاخیر همیشه متتفر بود. من با تاخیر ساعت شش و هفت دقیقه رسیدم. او کتابخانه نبود ولی رژ لباش بر روی لیوان کاغذی روی میز جا مانده بود.
هفت دقیقه که زمان زیادی نبود. من فقط هفت دقیقه دیر رسیدم. اما او رفته بود.
#زانا_کوردستانی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۷۲۰ در تاریخ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
و کسی که اهل رفتن دنبال بهانه میگردد
درود بر شما موفق باشید