سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 11 ارديبهشت 1404
    5 ذو القعدة 1446
      Thursday 1 May 2025
      • روز جهاني كار و كارگر

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      در جملاتی که علی ع در تمام عمرش گفت ، این جمله از همه رساتر و عمیقتر ،زیباتر ، اثربخش و آموزنده تر بود.کدام عبارت؟کدام جمله؟آن ۲۵ سال سکوت علی است. دکتر علی شریعتی

      پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      قهرمان
      ارسال شده توسط

      سید علیرضا دربندی

      در تاریخ : ۶ ساعت پیش
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰ | نظرات : ۰

      یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد
      و خاک حاصل دیگری نداشت
      پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت
      مزار جدید بود ؛ از آنجا که هنوز سنگ نشده بود و روی آن پر از گلایل و گل های پره شده بود
      هر چه دخترها و پسرهایش اصرار کردند حاضر نشد با آنها برود و می‌خواست با همسرش خلوت کند
      پنجاه سال فقط با او خلوت کرده بود و خلوت کردن با کس دیگری را بلد نبود
      پیرمرد ابتدا سرد و بی روح به قبر خیره شده بود که ناگهان گریه اش گرفت ؛ گریه ای بی امان و جانسوز
      در میان گریه : یه عمر منو مرد شجاعی میدونستی که از هیچ چیزی ترسی به دلش راه نمیده ؛ یه قهرمان
      پوزخندی می‌زند ؛ چه قهرمانی ؛ چهل سال این راز مثل بختک روزمو شب یزید کرده بود ؛ انقدر نگفتم تا که از این دنیا رفتی
      من یه ترسوی بدبخت بودم که باعث مرگ تنها برادرت شدم
      گریه امانش را بریده...حسین زنده میموند اگه من لحظه آخر نمیترسیدم و جاش نمیذاشتم ؛ من ترسیدم زهره ؛ ترسیدمو جونمو برداشتم و فرار کردم
      بعد از اون اتفاق یه عملیات هایی میرفتم که زنده بیرون اومدن ازشون خیلی بعید بود ؛ که هر طور شده کشته بشم و جبران کنم اون روز نحس رو اما نمیشد
      انگار خدا میخواست زنده بمونم و این عذاب رو چهل سال به دوش بکشم
      اون همه رشادت رو فقط یکبار ترسیدن به فنا داد که امروز فقط حسرت اون ترس رو داشته باشم نه افتخار اون همه رشادت
      غروب شده و پیرمرد بلند شده و بی هدف شروع به حرکت می‌کند و کم کم از مزار دور می شود
      نویسنده : علیرضا دربندی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۵۵۹۷ در تاریخ ۶ ساعت پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1