سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 13 تير 1403
    28 ذو الحجة 1445
      Wednesday 3 Jul 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۱۳ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاه گرگاس
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : دیروز
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۵ | نظرات : ۱

        گـرگـاس
        سایه‌سار دیوار خرابه را انتخاب کرده بود و داشت استراحت می‌کرد.
        چند وقتی بود که با هم آشنا شده‌ بودیم و هر وقت من دور و بر استطبل پیدایم می‌شد، کاری به کارم نداشت.
        آن روز دم‌دمای غروب باز سراغش رفتم. می‌خواستم متقاعدش کنم که آنجا را ول کند و با من بیاید.
        نزدیکش رفتم. روبرویش نشستم. هیچ واکنشی نشان نداد. گویی که مرا اصلن نمی‌بیند. نگاهم با نگاهش تلاقی پیدا کرد. چشمانش برقی زد، اما حس خوش‌آیندی برای من نداشت.
        از بس در گوشش وزوز کرده بودم، دیگر اعتنایی به حرف‌هایم نمی‌کرد. خواستم برای آخرین بار سعی خودم را بکنم، که شاید متقاعد شد و همراه من بیایید.
        کمی دیگر به او نزدیک شدم و
        گفتم: بهار می‌آید، با هم به شکار بزها و گوسفندها و خرگوش‌ها می‌رویم!. 
        با همان نگاه سرد و بی‌روحش نگاهی به من کرد و بعد به انتهای غروب خیره شد.
        گفتم: تابستان می‌آید، همه جا زیبا می‌شود؛ و در خنکای شب‌هایش، روی صخره‌های کوهستان شمالی شب‌ها را می‌گذرانیم!.
        باز حرفۍ نزد، فقط این‌بار حالت دست‌هایش را تغییر داد.
        گفتم: بعد نوبت پاییز می‌رسد؛ آهو و گوزن‌ها در دشت پیدایشان می‌شود.
        باز او چیزی نگفت، و با پوزه‌اش لای موهای خاکستری‌اش را خاراند.
        من فراموش کرده بودم که او تمام زندگی‌اش را با قلاده‌ای به گردن گذرانده بود.
        گرگ بیچاره، یک سگ گله شده بود!.
         
         #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۸۷۷ در تاریخ دیروز در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شاهزاده خانوم
        دیروز
        خیلی بیش از حد قشنگ و جالب بود برام خندانک خندانک خندانک
        مچکرم از نشر داستان کوتاه جذابتون خندانک
        درود بر شما خندانک
        شاد باشید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0