سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 8 بهمن 1403
    28 رجب 1446
      Monday 27 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وداع از اين دنيا براي ما بسيار نزديك است، ولي ما آن را بسيار دور مي‌بينيم وگرنه اينقدر با هم نزاع نداشتيم. محمدتقی بهجت

        دوشنبه ۸ بهمن

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ساوالان
        ارسال شده توسط

        نیما ولی زاده

        در تاریخ : دیروز
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹ | نظرات : ۰

        به همراه رزیتا در دشتی از لاله های وحشی ، قدم میزدم . ساوالان در دوردست خودنمایی میکرد و ابرها ، قله ی او را در هاله ای از راز ، فرو برده بودند . به سمت ساوالان میرفتیم . سرود گات ها نواخته شده بود و برای شنیدن آن ، باید از کوه بالا میرفتیم . نوایی فراموش شده ، دیگر بار رنگ دیدار میگرفت و حریصانه بر قلب راهبی زخمه میزد . سرود گات ها نواخته شده بود . بی رنگی رنگ بیداری گرفت و بر فرشی از دیدار ، تصویر تو را می بافت . سرود گات ها نواخته شده بود . تلالو گیسوی بانوی آب و آینه ، بر تن آینه ها نشست و تصویر تو را در هراسی از انکار ، بر تن خویش کشید. سرود گات ها نواخته شده بود . لمس حسرتی که هراس از شکست سوگندی که با لبهایش بسته بودی ، حقیقت را به خلسه ی واقعیت فرو میبرد . سرود گاتها نواخته شده بود . جهان در آتش آغوشی که بهار باورش مرده بود ، بر آبهای پایان بوسه زد . ناگهان ، رزیتا به حالت خلسه فرو رفت و بر زمین افتاد . او با صدای آناهیتا به سخن آمد
        نخستین الهام
        ستایش خویش و خلسه در مانترای نام خود
        من ، به جهان زندگی بخشیدم
        بر گرد خویش رقصیدم
        و عالم پندار را به دریایی ناپیدا ، بخشیدم
        حضور رازی پنهان را اهورامزدا نامیدم و در ستایش نامش ، ترانه خواندم
        من ، آتش عشق این راز را بر تن آتشکده ها روشن کردم
        بر گرد آتش
        به نیایش نام او پرداختم و از لمس حضور او ، گاتها دنیای پندار را شکل دادند
        تاریکی بر آتشکده ی تنهایی من تاخت
        جنگی بزرگ در گرفت
        جهان پندار از خون جلوه ها پوشیده شد و اهریمن
        حریصانه به دنبال لمس جلوه ها بود
        چون زندگی بر تن آن جاری گشتم و زندگی را تعمید کردم
        به ستایش زندگی پرداختم و شال رویا را از سر او برداشتم
        موهایش رقصید و تاریکی اهریمن ، از نور آن آتش گرفت
        نخستین الهام
        واژه های جهانی جدید ، معنای ماندن گرفته اند
        زنجیرها ی واژه ها ی کهن ، شکسته اند
        جهان ، به دنبال معنایی جدید میگردد
        من ، موعود معنابخش این جهان خواهم بود
        معناهای کهن ، مرده اند
        معنای جدید از جنس شعر ، خواهد بود
        نیایشی از نور در آتشکده ای که دیگر خاموش نخواهد شد
        بر آتش این آتشکده ، معناهای کهن میسوزند و به معنایی جدید، ایمان خواهند آورد
        معنای جدید ، نیایش زندگیست
        دیگر انکار نخواهد شد
        و تاریکی اهریمن ، او را در حصار ایمان ، فرو نخواهد برد
        بر تن جهانی جدید ، ریشه خواهد دواند و تبدیل به درخت زندگی خواهد گشت
        ترانه ای ، در دامان اهریمن پناه گرفت
        از من گریخت و بر فراز صلیب تاریکی ، رستاخیز فراموشی را به زمزمه ی طنین جلوه ها در دامان زمان ، بخشید
        زندگی بر سریر افسون افسوس نشست
        دیگر، باران واژه ها به فراموشی ایمان آورد و زهرخند مرگ را به باورهایمان بخشید
        من ، موعود آتش جاویدان خواهم بود
        ترانه ای فراموش شده در قلب من پنهان گشته
        شرابی که مدت هاست مستی آن را فراموش کرده ای
        نامش ، زندگیست
        کمی از آن را در پیمانه بریز و لحظه هایت را از آن سرمست کن
        دنیای پندارها به تاریکی بازگشته است
        بهترین شعرت را ، برای من بخوان
        من ، تار و پود جهانی جدید را از گیسوان تو می بافم و نوازش شعرت را به موهایت میبخشم
        نیایش بیداری در معبد موهای تو خوانده خواهد شد
        و معنا هم نام نامت نام خواهد گرفت
        نخستین الهام
        الهامی از جنس ماندن و ستایش زندگی
        بر دار تاریکی درخشیدن گرفته است
        هراس از تکرار نام او و شحنه هایی که خاطره ای مبهم از لمس معصومیتی نفرین شده ، گریبان آنها را گرفته است
        مرا با نام فراموش شده ات بخوان
        بگذار ، محو ستایش سوسوی نوری بی جان در چشمان هراسانت شوم
        بی پرده با من سخن بگو
        مگذار فاصله ی سکوتی که معنای مرگ میدهد ، یک بوسه از لبان جان بخشت را ، در حسرت رسیدن به لبان زندگی ، به خلسه ی تنهایی فرو برد
        نخستین الهام
        آرزوها در حصار بی معنایی ، به نیایش معنا پرداختند
        عشق که بر دامان فراموشی مصلوب بود
        رستاخیز دیگری کرد
        اکنون حیات بخش جلوه ها بود
        بگذار تا واژه هایش را بر زبان بیاورد
        الهام زندگی را در نبض تکرار زمان ، احساس کن
        آتش وجودت را به پندار ملکوتی دروغین ببخش و بر خاکستر آتشی نفرین شده که بر باورهایمان شعله ور است ، لمس زندگی را ببخش
        آغاز در واژه های تو ، رنگ طلوع میگیرد
        کافیست آنها را بر زبان بیاوری
        حیات بخش واژه ها
        شاید دنیای معناها به پایان رسیده است
        بی معنایی بر تن زخم خورده ی معنا ، مرهم پایان خواهد گذاشت
        و در آغاز بر سریر واژه های کهن ، تاج شهبانوی معنا را بر سر خواهد گذاشت
        لبهای تو ، آبستن واژه هایی از جنس بوسه هستند
        نخستین الهام
        عشق ، معنایی دیگر خواهد یافت
        او ، زیباترین نیایش زندگی خواهد گشت و در معبد قلبهایمان ، آتشی از جنس ترانه ، شعله خواهد کشید
        ایران ، آبستن زرتشتی دیگر است
        باکره ای مادر خواهد شد
        و بر تن ترانه ای از جنس زندگی ، موعود نور ، متولد خواهد گشت
        تاریکی ، حریصانه او را در حصار حسرت دیدار ، زندانی خواهد کرد
        او
        در این حصار با خویش دیدار خواهد کرد و حصار حسرت تلماسه ی تاریکی را ، ویران خواهد کرد.
        شاعری از جنس لمس زندگی و ترانه ای که پندار پرده پوش معنا را ، رنگ بی معنایی میبخشد
        خورشید به رنگ خون خواهد شد
        و باران ، خنجر خون آلود تاریکی را ، با قلب خویش آشنا خواهد کرد
        سپیدارها کابوس دار خواهند دید و معناهای کهن ، او را سنگسار خواهند کرد
        اما
        زندگی را انکار نخواهد کرد
        او
        اردویسور آناهیتا را در نیایشی فراموش شده و با واژه هایی نو ، ستایش خواهد کرد
        و با زمزمه ی مانترا نام او ، جلوه ها به تسخیر سوسوی گیسویی که سراب سرد باور را خواهد شکست ، ایمان خواهند آورد
        تلفیق نور و تاریکی در پیچ و تاب پرچین دامانی که دامن کشان بر خاکستر معناهای کهن میرقصد ، زندگی را معنا خواهد کرد
        هم نفس دلتنگی که ماهور ، محرم واژه هایش گشته بود، در آخرین نفس های خود ، به ایمان بر شهبانوی واژه های سرکش شعله پوش فاحشه ، اقرار کرد
        من ، ترس بودم
        آرزوها ، در من بر تن مرگ ، هبوط میکردند و فرشتگان سقوط کرده ، معراج من به تاریکی را ، به تماشا مینشستند
        بانویی شعر خواند و موهایش در درخشش شعله های عریان ترین آتش ، دست نیافتنی ترین الهه ی باران شد
        چشمهایش ، گرگ و میشی از گندمزار راز دلفریبی چشمان آهو ، ربوده بود و بی رحمانه بر تاریکی اهریمن باغ رزهای روح نفرین شده ام ، میتاخت
        لبهایش ، رنگ آزادی و الهام بخش شب های همیشگی نفرین ، قلب اهریمن بود . لبهایش ، آبستن موعود معنای دیگری از زیبایی بود
        لبهایش ، آرام قلب بی آرام اهریمن گشت
        افسوس که گل های رز باغ اهریمن ، در سوگ شهبانوی مرده ی ، قصر تنهایی هستند
        هنوز ، عطر وسوسه ی بهار الهه ی شهر واژه ها
        الهامی از معنای تماشایش را
        بر تن این رزهای وحشی که از تنهایی نمیترسند ، نخوانده بود
        و آنها را بیقرار واژه های سرخورده و محکوم به تنهایی ، نکرده بود
        الهامی دیگر تا موعود گیسوانت ، بر تن واژه هایم که از بکارت احساسی که نخستین بار از لمس شعرهایت شعله ور شد ، معبدی از نامت را به من هدیه دهد
        در انتهای سرزمین واژه ها
        قصری از زیباترین شعرهایم ، ساخته ام
        و از نیایش نام تو
        به شعرها زندگی میبخشم
        نامی که تنها من میدانم و شاید در زندگی های پیشین
        به نجوایی زمزمه کرده ای

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۴۱۲ در تاریخ دیروز در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        محسن گودرزی

        ،

        منوچهر فتیان پور (راد)

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1