آیدای عزیزم
پس از 15 ساعت فولشیفت زدن و کار بیوقفه ، قلم عاشقانهی خستهی مرا پذیرا باش.
هرچه هست این است که خیالت لحظهای آرامم نمیگذارد.
مثل درختی در خیابان زنبق خانهتان که به سوی آفتاب قد میکشد، همهی وجودم دستی شده است و همهی دستم خواهشی. خواهش تو ...
خیره شدن به چشم های نابَت یادآور طلوع زرد و سرخ خورشید برای من است.
آری - میدانم
شاید حوصلهی خواندن این پیام را نداشته باشی.
اما بی منت و بی ریا در حال خرج احساسات عمیق و عارفانه و شاعرانه و از همه مهمتر صادقانه خود برای تو هستم. و این افتخار من است.
با زبان گرم و نرمی که دارم، به تو میگویم بر چهرهی زندگانی من که به آن هر شیار از اندوهی جانکاه از عشق تو است غمی آشکار حکایت میکند. و تو لبخند آمرزش منی.
آیدای من
تو را و مرا ، بی من و تو ، بنبست خلوتی بَس است.
زیرا میتوانم ساعت ها به چشمانت خیره شوم و لذت برم.
10اردیبهشت 1404 ساعت 22:57
بوستان ریحانه - در فاصله 40متری تو
قلمی خسته و کوفته
دوستدار تو
مهدی برجعلی