دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ افراغ. و اندشه از دفتر طوبی شاعر طوبی آهنگران
|
|
این جهان متلق من هم هست
بگذار خود را پیدا کنم
فکر میکنم نسبت به من کوتاهی شده
شاید شادی به من فر
|
|
|
|
|
در سرای ارمیده ام که انسانها
چون بوته زار ی به شدت شلوغ
گرد هم امده به تن بی رمقم و گرفتاری که
|
|
|
|
|
از یاس و نومید ی چرا گزر نمی
|
|
|
|
|
چشم از دیدن عظمت کال گشته
که زبان از گفتن بی جان گشته
ناتوانیم ز دیدن معجزات را
صدرود حکم نکنی
|
|
|
|
|
تو خالقی زمین بر عدل سا ختی
در شش جهت وادی بر انگیختی
دایره
|
|
|
|
|
لعل ریزد چو در از لبان یار
طلب کنی دهدت بسیار
ّبهری ز خرمن زر در خزانه
کان گنج کیمیا در م
|
|
|
|
|
زلف پریشان کرد شب بو ی
فضا در بر گرفت با چشم و ابرو
شکست تار شب از بوی عنبر
کنار جوی بار با عط
|
|
|
|
|
.بیا باران ببار بر زنگ دلها
که ریختن کا
|
|
|
|
|
عجایب به معجزات
نفس برید در سایه بی خدایی
در کمال قفلت
در کینه ی ریا
غو طه ور دریا
|
|
|
|
|
خوش یافته اند جا
سنگر بر لونه ی عقاب
دفن صاحب خا نه
درخاک قفلت انتطار
دست پا زدن حس د
|
|
|
|
|
رسم داور این بود
در قبرستان عبرت بود
مردمی نقش آفرین دارد
مسا فر بر زمین
هم چین قص
|
|
|
|
|
چشم داد و دل شکست تا عاشقت بیند
چون عارفان دور ز تجملات تاحدایت بین
|
|
|
|
|
گفت شهبازی به آهوی خطا یی چشم مستی تو
گفت از حلقه عشق بازان دور دستی تو
گفت
|
|
|
|
|
به نام انکه اندیشه را بر انگیخت
جمله ای با خون قلم جاری کنم
صفحه ای را از خون با رانی کنم
|
|
|
|
|
به دوستان گفتم من شاعر نیستم
ولی می خواهم قرق این دریا شوم
واژه چین گلستان. ادب تا لب دریا
|
|
|
|
|
از سکوتم. اشک چشم.سیل ویران گرفت
جام. دنیا. زین صبرم پیمانه ی پنهان گرفت
گفتنم. اندر سک
|
|
|