سه شنبه ۶ آذر
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
ناتوانیم ز دیدن معجزات را
صدرود حکم نکنیم از منکرات را
فروغش زنده گرداند گلستان
به طعبی خشک گرداند بستان
مه خورشید در دستور کارش
که گردانه بود امری وصالش
توای در نور مسیحا گوهری کن
که گوهر معدن دارد زری گری کن
تورا دیدم چو قاب نقشینه بودی
که صورت کنده ای در ایینه بودی
تورا دیدم میان موج در یا
پرنده می شوی بر موج مسیحا
تورا دیدم میان سخره خط کشیدی
که خال بر ابرو ی دلور کشید ی
تورا دیدم شکر در اب ریختی
به جوجه کبک لذت فروختی
تو را دیدم میان سینه بودی
همان رازی که خود اراسته بودی
تو را دیدم که مه بانوی ماه بس
همان عاشق که خوب روی بود بس
که امروز با اعسا بوده به بازو
کمر خم بود دستان به زانو
به مغرب خواندی هستم
به شا مم خواندی هستم
تورا در بستری دیدم که تنها
که سر بسته کند زکر مسیحا
تورا دیدم سخاوت فاش می کرد
فقیران بوسه ای حراج می کرد
تو را دیدم که مرغانی سر قاف
که جوجه می گزارد لانه در قاف
تو را دیدم که درجامی شیرین
یکی زنبوربه شهد خان نسرین
تو را دیدم که د نای او خدا بود
همان داوود که صوت راز ربّنا بود
تو را دیدم میان دشت گلها
عروسی در لباس ماه ابر ها
تو را دیدم به دشت شبدرانی
که عطر شبنم بود شب پرانی
تو را در دشت دیدم راز منا بود
صفوف بی کران از معبران بود
تو را دیدم که الماس نگین بود
به معجر بوسه گاه ساجدین بود
بدین خوبی که روی خود گزیدی
همایون اختری برخانه دیدی
گرفتی در بقل قنداقه ای را
که مولودی مبین فرزانه ای را
مبا دا بر رخساره خاکی گزاری
به بانویی دهی پاکی گزاری
تو را دیدم به قبرستان غریبی
که عبرت بود چه ادیبی فقیری
تو را دیدم دو گل در باغ نو برانه
دو مرغ عاشقی بودند به لانه
تو را دیدم که من را افریدی
که مستحق پیوسته نمودی
تورا دیدم زات خدا بود
امین مردی که نامش مصطفی بود
تورا دیدم که دودمان خدا بود
شرافت زاده ای از مرتضی بود
تورا دیدم بال اسمان بود
دوزاده اختری راز بقا بود
تورا دیدم که غم خوار خدا بود
همان ماه منیر مصطفی بود
تو را دیدم که با بر بط برقصد
همان که برسر بداد سر برقصید
تورا دیدم به دست قنداقه می برد
که ناب از نای او بر خانه می برد
تو را دیدم که استین خدا بود
همان دستی که راد مرد بقا بود
تو را دیدم که پیشانی بخاک بود
سری برخاک ستایش باخدا داد
|