عجایب به معجزات
نفس برید در سایه بی خدایی
در کمال قفلت
در کینه ی ریا
غو طه ور دریا
خوراکی برای کوسه ها
و زصید ماهی گیران به قلاب بی سخاوتی
دست پایی که در طور خشن
به خونابه لب ریز درد
ودر نمک زارهای کبیر به ناله مرگ تنهایی
نه انتظار شنو نده ای و دست یابنده ای
از تلاطم دریا به لجن زار
تاریک بی ّحرمتی منطوق درد
آوار خونش بر دیوار شهر
نقش بست تا صدای تصویردرد
زچشمان انظار گریه زبی جانی
وزسخن سرد
از تن نحیفی زمین به لرزه در قُسم
خاک
از ناهنجاری دهر در خفقان تاریخ
به قلمی در آید
برای خون خواهی یخ بندان
روزی چراغ راه افتاده ای گردد
روشنی بخش تاریک کده زمان
قاب شکسته ی صورتی
که با گل لحدپاسمان گردید
امدنش در این سرا به تصویر غربت بودن تنهایی
و رفتنش شور انگیز نگا های حیران
سهم زندگی بی رهایی بودن
به چه باید اندیشید
زند گان شهد را به تلخی
زهر نوشیدن
و زندگی در شرار شک
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان گرفت زود پرید
خزانه رازها را در سینه نهان
و
به خاک حسرت بردن
و..
صبح خوانده بودم و لذت برده بودم
درود بر شما