ارزو ها

این جهان متلق من هم هست
بگذار خود را پیدا کنم
فکر می‌کنم نسبت به من کوتاهی شده
شاید شادی به من فروخته نشد باشد
یک بار حق را به من بدهید و مرا شگفت زده کنید
اگر به ذهنت خطور کرد مرا هم انسان شما ر
بعد به من فکر کن که زمین مال من است
آن وقت کمی از هوا را به من ببخش
و کسی دیگر منتظر دیگری نباشد که نانی به او ببخشد
من آرزوهام‌هایم را بی‌کفن خاک کردم
گوری هم نداشتی کسی بر آن گریه کن
شاید خاک هم آن را نپذیرفته باشد
اگر تو دلت خواست درختی بر آن بکار
تا برای آیندگان بد آموزی نداشته باشد
چه آرزوها به خاک رفت
و در تاریخی ثبت نشد