يکشنبه ۷ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
گله
این دیده و رخساره زغم مرا گله دارد
ز هر رهگذرکه ندهدخبر تو مرا گله دارد
من مشتاق روی بارانم، ای تودهی ابر
شم به شمایل نرساند، ز هوا گله دارد
گره انداخت سالها گذر زمانه ببخت
زحکیم سخن و درد بی دوا گله دارد
عشق مرا عمرفکند بسته دربند شدم
گرنشود کام میسرز جمع مرا گله دارد
زبان حسود میزند زخم هردم بتیرک داد
دل بی سامان زرها شدن در را گله دارد
هرلحظه که بانگ اذان پیچد به گوشِ جان
ازحسرت عمر رفته خجل ز قضا گله دارد
اگر دفتر دل بگشایند زچشم روزی اید
هر ورقش حکایت کندرنجیها گله دارد
جایگاهِ آدمی این نبود که خدارقم زند
طوفان زمانه شن اورد باد را گله دارد
دنیا زیباست درفریبِ ادم فریباست
ناپایداراست وزدامن به فنا گله دارد
از بوی علفم و زمین، گشاده کمین
زرنگ پیری برجهرو سیما گله دارد
حجله هاخراب شددل ها رهاربه آه شد
از فرو کشی نسل ز بقا گله دارد
از خوشهی زرینم کوزه ی من او بساخت
رها شده کوزه بی باده ی زدنیا گله دارد
ای صاحب کرامت، قحطی رسید به ایت
این عنثرصداقت ازرسم دنیا گله دارد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.