پنجشنبه ۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ ایستاده در خویش شاعر عادل دانشی
|
|
گویا هنر به ذات معلم سرشته شد
از آن زمان که قسمت آدم نوشته شد
|
|
|
|
|
من همان خاطره ی گم شده در پاییزم
در غم غربت خود برگِ خزان می ریزم
|
|
|
|
|
دلخسته از سکوت غزل های ناتمام
حسی میان شعر تو جایم نمیکند.
|
|
|
|
|
مردی که ماه را در آیینه ی خورشید ندید
|
|
|
|
|
ریشه ی لاله ی مرداب اگر در قفسی از آب است
تاج او رقص کنان جلوه گر تالاب است
قایقی هست که در آ
|
|
|
|
|
خواب خوش از چشم مردان حقیقت رفته است
آرزو از قلب پیران طریقت رفته است
شور و حال عشق و عرفان و
|
|
|
|
|
آرزوی من فقط اینست و بس
با شمیم عشق باشم همنفس
چون قناری بر لب هر شاخسار
سر دهم بانگ رهایی از قف
|
|
|
|
|
مجنون هنوز گم شده در کوی لیلی است
شیرین لگد به تیشه ی فرهاد می زند
|
|
|
|
|
نوروز که از راه می رسد
ستارگان سبز از زیر خاک زبانه می کشد
|
|
|
|
|
در من پروانه ای ست تشنه بال
نشسته بر قامت گل
|
|
|
|
|
((ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ))
باید فروغ شمع شوی تا نمرده ای
|
|
|
|
|
عاشقانه ست جهانی که تو جانش باشی
مرغ باغِ غزل و سروِ روانش باشی
چون دعای سحری وردِ زبانش باش
|
|
|
|
|
به آسمان چه بگویم ؟ به زور می بارد
به جای صاعقه چشمش به برق شمشیر است
|
|
|
|
|
ای که در چشم ترت شمس و قمر غوطه ور است
یک نفر هست که از حال دلت باخبر است
|
|
|
|
|
مثل نیلوفر مردابم من
پای در آب و دلم حسرت خشکی دارد
هر زمان منتظرم میر غضب در حمام
تیغ را بر رگ
|
|
|
|
|
شاخ و برگم را نبین من غنچه ام
من هنوز اندر خم یک کوچه ام
|
|
|
|
|
شعله ی چراغ امید را چه عاشقانه روشن نگاه داشته ای
|
|
|
|
|
چه تقدیری رقم خورده ست خاک آسمانی را
بهار جاودانی را
ز هر گوشه صدای خنده ی پاییز می آید
|
|
|
|
|
چه شکنجه گری ست شکنج ابرویت
یال گستر در ضیافت معراج
|
|
|
|
|
تو ای مشعل شعر باران و باد
مبر قصه ی عاشقان را ز یاد
که در فصل پایان این روزگار
شکوفا شود خاطرا
|
|
|
|
|
رودی بی سرانجام
از چشمه سار عطش جاری است
|
|
|
|
|
تو را.....
ای غزل مهر شده بر پیشانی تقویم
فراتر از افق های گذران عمر دوست دارم
|
|
|