تو ای روشنگر قدمهای ستارگان
از کجا آمده ای
از چه روزنه ای تابیدی
که سلول انفرادی شب زده را
غرق در جشن نور کردی
من درد تاریکی بودم
نوای آه جگر سوز
بال و پر شکسته در کنج تنهایی
محروم از عطر نگاه آسمان
در حسرت گیسوی پر گل رنگین کمان
تو آمدی و شعر هستی را تفسیری تازه کردی
راه کهکشان را بر سقف دود اندود زندان زمان به تصویر کشیدی
در و دیوار اتاق سنگدل را شیشه ای کردی تا مجسمه ی آزادی را
بر فراز قله اندوه نظاره کنم
کلید رهایی من در قلب توست
چه زیبا به سرنوشت من آمدی
در اوج رعنایی
با آواز سمّ غزال دشت مغان
رقص کنان چون نسیم به خیالم وزیدی....
با موج دستان پرمهرت گونه ی ساحل را نوازش کردی
و با اعجاز لبخندت آتش سینه را گلستان
تو را ماورای ابرها دوست دارم
تو را بر بال اندیشه های پاک اهورایی پرواز می کنم
تو را در ورای باور خواب و رویا پلک می زنم
تو را.......
تو را.....
ای غزل مهر شده بر پیشانی تقویم
فراتر از افق های گذران عمر دوست دارم
عادل دانشی 21 اردیبهشت 1402