يکشنبه ۹ دی
اشعار دفتر شعرِ حرّا شاعر عادل دانشی
|
|
جهان آیینه ی نور خدایی ست
هنر تنها زبان آشنایی ست
|
|
|
|
|
با تو هستم
دوره گردِ کوچه های بی چراغ
چند ویرانه تو را روشنگر راه شب است ؟
تا به کِی روبن
|
|
|
|
|
تا که ساقی از در میخانه رفت
شوق پرواز از دل دیوانه رفت
|
|
|
|
|
حیف از آن عمری که در پای رفاقت داده ام
|
|
|
|
|
آنقدر آسمان وطن خون گریست تا
در قلب خاک ،میله ی پرچم فرو نشست
|
|
|
|
|
آه ! یلدا شب گیسوی تو را پایان نیست ؟
سایه ات خواب به چشمان جهان می ریزد
|
|
|
|
|
باید به حضور آفتابت بروم
بی عشق، جهان حادثه ای موهوم است
|
|
|
|
|
حرف دارم می شود در را به رویم وا کنی ؟
لحظه ای من را در آغوش نگاهت جا کنی؟
|
|
|
|
|
خورشیدِ سینه سوز مرا آسمان ندید
شب پر ستاره بود و سرِ همدلی نداشت
|
|
|
|
|
ای آفتاب گریزان ز روزگار سیاهم
چه داغ ها که ندیدم چه دردها نکشیدم
|
|
|
|
|
پلنگ قلب من امشب اگر بر قله ی ماه است
شهابی را غریق برکه ی ِ پرواز می بینم
|
|
|
|
|
امروز روز بغض من و شور و حال توست
امروز روز پرسه زدن با خیال توست
|
|
|
|
|
مرثیه آیینه ی تقدیر ماست
رازها در ناله شبگیر ماست
|
|
|
|
|
به انتظار غزل ،ساز من نشسته چه حیف
که از سکوت قلم ها ترانه می خواهم
|
|
|
|
|
مرا با تو خیالی ست
سراسر همه تصویر
که بر شیشه ی ساعات شنی می رقصند
|
|
|
|
|
تصویر تو خیال غزل های ساحل است
افسوس ! موج اشک من از شعر غافل است
|
|
|
|
|
دل به هر آینه بستیم ترک خرد ،شکست
تکه ها نور شد و پل به شب دریا بست
|
|
|
|
|
امشب دلم هوای بغل کرده مادرم
می خواهم از خیال تو شب را به سر برم
|
|
|
|
|
آه از غزال شعر ! غزلبازی قلم
آه از دلی که شاعرش اندیشه ی زن است
|
|
|
|
|
بیا که بی تو هوای ترانه دلگیر است
|
|
|