از دست این زمانه ی گلچین چه می کشم
از رسم روزگار بد آیین چه می کشم
هر کس که یار بود غمش در دلم نشست
با بی برادری چه کنم، پشت من شکست
قاسم ،ستون خانه ی قلبم تو بوده ای
زیباترین ترانه ی قلبم تو بوده ای
در سایه ی نگاه تو مهتاب جلوه داشت
چشمک به زهره می زد و ناهید عشوه داشت
آری زبان آینه ها داشت چشم تو
در دل نهال خاطره می کاشت چشم تو
تصویر تو خیال غزل های ساحل است
افسوس ! موج اشک من از شعر غافل است
هِی مینویسم از تو قلم داد می زند
بر بوم عشق، نقش تو فریاد می زند
فنجان قهوه با نفسم سرد می شود
سیگار ! بوسه اش به لبم درد می شود
ای سروناز از بر خورشید رفته ای
چون اخگری از آتش امّید رفته ای
تا خاک شهر بلبل و گل حجله گاه توست
پیشانی ام زمین و چمن قبله گاه توست
بعد از تو جان به شعله ی رقصان سپرده ام
شوقی برای پر زدنم نیست ..مرده ام
کِی می رسد بهار رهایی از این خزان
در خواب مرگ رفتن و آسوده از زمان
آن روز ،روز رفتنت از خاطر من است
تا زنده ام خیال تو در باور من است
عادل دانشی
سوگنامه هفتم خرداد1402
زیبا سرودید