سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ ماهور بارانی شاعر نیما ولی زاده
|
|
هرگز به وهمِ واژه ها قبل از تو ایمانی نبود / رستخیزِ لبهایِ جنون تو را بهانه کرده است
|
|
|
|
|
چیزی نگو ، دستانِ من ، محتاجِ لمسِ مویِ توست / با یک سرابِ فاصله از مویِ تو محرم شدم
|
|
|
|
|
تبارِ خونیِ گلها هنوز محسورِ محرابِ / سریرِ خونِ ایمان است که از گیسویِ تو ترسید
|
|
|
|
|
بنشین لحظه ای ببین تاریک میشود جهان / به خانه ی ویران شده در لحظه هایم بازگرد
|
|
|
|
|
بر فرشْ بافته از تنت خونِ خیالِ من نشست / زخمیست دستانش ولی بر دارْ بوسه میزند
|
|
|
|
|
وصالْ نمیخواهم فقط بگذر تماشایت کنم / بگذر که دلتنگت شوم از شعر لبریزت کنم
|
|
|
|
|
زخمی بزن اما بدان زخمه به روحت میزنی / من نیستم تنها تویی ، خنجر به قلبت میزنی
|
|
|
|
|
من موجی از دریایِ تو ، هم نامِ تو ، تصویرِ تو / باران به موهایت نشست ، چشمانِ گریانِ من است
|
|
|
|
|
کدامین مصرعِ شعرم ، کدام شه بیتِ تاریکم / کدامین روحِ تنهایی ، گناهِ لمسِ پاییزم
|
|
|
|
|
یک ساحرهْ عریانْ به رقص در زیرِ نورِ ماهِ ترس / افسونِ لبهایش هنوز نفرینِ تاریکِ من است
|
|
|
|
|
با خلسه یِ شبْ گیسویِ کلکِ پریشانْ مویِ تو / وحیِ نگاهت را هوس با وهمِ شب آمیختم
|
|
|
|
|
باران نشو مرگِ مرا در واژه تکرارش نکن / این راهِ باران خورده را پژواکِ لمسِ من نکن
|
|
|
|
|
اینجا زمین لرزید و خون در شهر میرقصد هنوز / یک مادر از رحمِ خدا شبْ قصهْ میخواند هنوز
|
|
|
|
|
این رهگذر بر تن کشید روحِ خدایِ مرده / شاید کسی در شرشرِ مویِ تو خیمه میزند
|
|
|
|
|
از نورِ ماهِ گیسویِ مواجِ بی جانت شکست / نجابتِ شعرم ببین فاحشه یِ دیدارِ توست
|
|
|
|
|
در حسرتِ زندانیِ آوازِ اهریمنِ مرگ / در شعرْ موهایِ تو را دوباره شانه میزنم
|
|
|
|
|
بنشین که باران بگذرد ، جادوگرِ زیبایِ مرگ/ کاهنه ای آبستنِ زرتشتِ گیسوانِ توست
|
|
|
|
|
من در خیال از گیسویت ، نفرینِ مرگ می بافتم/ اهریمنِ نفرین شده ، با مویِ او چه کرده ای
|
|
|
|
|
در بارگاهِ آسمان ، نورِ خداوندی که نیست / من چشم در راهِ کسی ، با اینکه میدانم که نیست
|
|
|
|
|
در هر تپش لبهایمان بر هر هراسی بوسه زد /در هر تپش بخشیده شد لبهایمان زیبایِ من
|
|
|
|
|
شد هرزه یِ چشمانِ من سنگسارِ زیباییِ تو / نشکن طلسمم را که من محتاجِ این نیایشم
|
|
|
|
|
مغرورم از ایمان به تو ، من را از آغوشت نران/ پژواک هرگز مانده در پسْ کوچه یِ لمسِ تنت
|
|
|
|
|
از من نرنج که سرکشم موعودِ معبدِ شبم/بر آتشِ چشمانِ تو ، سجده زدم ، گریستم
|
|
|
|
|
حقارتِ هرزْ واژه ها ، شکوهِ بی رحمِ سکوت/تثلیثِ مرگ و خون و شعر ، باکره یِ نورِ سکوت
|
|
|
|
|
من کیستم یک آینه ، آتشْ تو مویت شانه کن /یک تارِ مو افتاد و من در حسرتِ لمسْ سوختم
|
|
|
|
|
فانوسکِ تنهاییِ شعرِ پریشانم ببین/ این شعرْ زیبا گشته از نامِ تو ماهورِ نیاز
|
|
|
|
|
در این پژواکِ چشمانت به وهمْ واژه نیازی نیست/حضورِ سرکشت مرزِ غرور و لمسِ مرگ گشته
|
|
|
|
|
تو را در باد میبوسم ، پنهانْ عشق میورزم/ از این ترسی که میگویی هرگز نه نمیترسم
|
|
|
|
|
طغیان نکن من را همین تلاطمِ مویت بس است /بر بوسه یِ بی رحمِ تو صد خونِ فرهاد است ، بس است
|
|
|
|
|
نوری مقدس در افق ، آنقدر دورم از تو من/پیچیده در شعرهایِ من پژواک بارانی توست
|
|
|
|
|
لکه دارم از هراسِ عارفانِ مستِ راه/ من که پایانم تویی ، قلبم به کفر خو کرده است
|
|
|
|
|
خزر در آغوشِ تو مست از سوگِ چیچَست موجِ خون/هامونِ بوسه خواه لبش از اشکِ سیستان غرقِ خون
|
|
|
|
|
شباطِ جادویِ ایمان به خون رقصان و حیران است / منم الحادِ مصلوبِ گناهْ بر شعرِ دامانت
|
|
|
|
|
به شامگاهِ منعکس در دیدگانت رنگِ خون/من مرگ را در سینه ام بعد از تو زندان کرده ام
|
|
|
|
|
تو آدرینایِ آتشگاه ، غزلْ محکوم به زیبایی/ رزِ وحشیِ شهرِ ماه ، لبت نفرینِ زیبایی
|
|
|
|
|
شاید پرستش یک نقاب از لذتِ دیدارِ توست/شاید خدا هم یک سراب از لمسِ رازآلودِ توست
|
|
|
|
|
نخستین شعله یک بوسه ، درخشید بر تنِ باران / شراب است مستِ گیسویت ، تنت رویایِ گندمزار
|
|
|
|
|
آزادیِ پنهان شده ، مانترایِ تکرارِ هوس/ای راهبه ، آشوبِ شهر، در شعرِ شهوتْ هم نفس
|
|
|