جهان را واژه کرده است ، دیدارِ رازآلودِ تو
پنجره یِ بارانی و رقصِ هوسْ چشمانِ تو
دل را به یغما میبرد ، توسنْ حریرِ مویِ تو
مست از سکوتْ لبهایمان ، در گفت و گوییم من و تو
پناه میبرم به تو از من فقط یک نام ماند
عشقِ تو در قلبم نشست ، طوفانِ من آرام یافت
با تو فرار میکنم به امنِ خانه یِ تنت
محوِ تماشایت ببین تنهاییم آرام یافت
بر دارِ موهایِ تو من ، بانو غزل می بافتم
کرده هوایت دلِ من ، وهمِ تو را می بافتم
باز آ به تاریکی ببین با تو درخشان گشته ام
بر تار و پودِ این جهان نورِ تو را می بافتم
گفتی که نور باشد ، لبت بر قلبِ دریا بوسه زد
واژه در آغوشت کشید بر مویِ باران بوسه زد
باران تو را بارید ، زمین همبسترِ آغوش توست
با تو به آغاز ، قلبِ من بر شعرِ پایان بوسه زد
شاید پرستش یک نقاب از لذتِ دیدارِ توست
شاید خدا هم یک سراب از لمسِ رازآلودِ توست
هوای بارانی و شب ، هزارتویِ مویِ تو
شاید منِ گمگشته هم ، اسیرِ رقصِ مویِ توست