ای لحظه یِ عریان کجاست تن پوشِ مواجِ خیال
دریایِ سبزفامِ سکوت ، هذیانِ این آغاز ، کجاست ؟
با مسحِ خون بر چهره یِ اکنون گریختم از عدم
این زورقِ شکسته در تلاطم است ، ساحل کجاست ؟
این سایه یِ محبوس در این آینه تصویر کیست؟
توفانِ شب بیداری این التهاب ماوایِ کیست ؟
امواج لعلگونِ خیال بر پهنه یِ هولناک یاس
ماهِ موحش شعله ور ، این چهره یِ بی تابِ کیست ؟
در فصلی از دوزخ لبم شد رهسپارِ واژه ها
شیطانی از جنسِ سکوت ، سجده به معنا و سقوط
عریان شدند این واژه ها ، هبوط معراجم شده
ایمان به فصلِ سرد شعر ، کفر است ، بهایش یک سقوط
کفر است اما واژه ها محوِ تماشایش شدند
مصلوبِ واژه شد لبش ،گناهِ معنا را خرید
زِ شرق طلوع میکند حصارِ هر گمگشتگی
روحِ مرا شیطانِ شعر در معبدِ تنت خرید
نجوا نکن این زمزمه محوِ پرستش ها تو را
از مرز ایمان تا شبِ صحرایِ حیران خوانده است
ای کاروان آهسته رو ، آرامِ جانم میرود
عطر حریص گیسویش من را به معنا خوانده است
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید