در دشتِ عریانِ خیال ، تنْ خسته یِ دیدارِ توست
شعرِ سیه آهویْ چشم ، ای ترکمن بانویِ یاس
با شالِ سبزِ گیسویت در بارگاهِ شاعران
پیمانِ ماندن بسته است بر دامنِ بارانِ یاس
در پیچ و تابِ گیسویِ روحِ نوازشِ نیاز
دلداده یِ حیران هنوز بر اسبِ ترکمانِ شب
رنگی ز نامِ تو گرفت ، جهانِ بی رنگِ خیال
سبزآبیِ چشمانِ تو ، سرمه کشید از روحِ شب
با یک نگاه ، زندانیِ آغوشِ سبزِ تو شدم
بر شالِ جنگلْ رنگ تو ، مصلوبِ زیبایی شدم
چیزی نگو ، دستانِ من ، محتاجِ لمسِ مویِ توست
با یک سرابِ فاصله از مویِ تو محرم شدم
پایان شعرْ گیسویِ توست ، آغوشِ بی مهرت کجاست
بویِ بهار نارنج و رقص در دامانِ باران کجاست
بر زخمه هایِ سرکشِ نیایشِ لبهایِ تو
مانترایِ موعودِ خیال ، دلداده یِ سرکش کجاست
ترسید چشمانت ولی آغوش پناهم کرده است
ای ساره صحرا مویِ تو با قلبِ من چه کرده است
افسار نیست ، نامش دل است ، با او مدارا کن کمی
گاهی پناهی از هوس ، با شعرِ من چه کرده است
بسیار زیبا و دلنشین بود
مثل همیشه