نسیمِ جعدِ گیسویت وصالِ نور و تاریکی
همان زنجیر که چشمانت زِ هجرت بر تنم پیچید
قدم های تو در باران ، چه دلتنگ است این کوچه
زِ پژواکِ صدایِ تو ، هوس در کوچه ها پیچید
تبارِ خونیِ گلها هنوز محسورِ محرابِ
سریرِ خونِ ایمان است که از گیسویِ تو ترسید
نخستین بوسه و لمسِ گناه از لذتی پنهان
زِ لبهایِ تو ای زیبا حریمِ وهمِ شب ترسید
به شهرِ آتش و شعرِ تنت ماوایِ باران شو
ستاره سارِ دامانت زِ جنسِ نورِ بیداریست
حقیقت وهمِ عریانِ هراسْ از لمسِ هر تکرار
قدم هایت طنینِ وصلْ زِ جنسِ رقصِ بیداریست
مدامم مست میدارد خیالِ رهزنِ مویت
چه بارانی ، کمی بنشین ، پریشان میشود مویت
پناهِ بی پناهِ ترس ، تنت رنجورِ ایمان است
نوایِ لن ترانی را مخوان بر خلسه یِ مویت
همچو آتش سرفرازم از طلوعِ واژه ها
از سیاهی بر حذر نیست روحِ محکومِ هبوط
همچو صبحم بانویِ شب از سپیده غرقِ خون
موی می بافد هنوزم بر تنِ شعرِ هبوط
ماهور تسلایِ لبت در گرگِ و میشِ واژه ها
محرابِ بانویِ خیال ، الهه یِ روحِ شب است
الهامِ نورِ گیسویِ مادینه یِ نفرین شده
شعری بخوان ، آزاد شو ، سکوتِ واژه ها شکست
مثل همیشه