با اینکه در تنهاییِ رویایِ من هم خانه ای
بر حسرتِ لمسِ تنت ، شعرِ همیشه خوانده ای
بر هر تپش از قلبِ مست ، آرامِ آغوشت به رقص
شاید که با لبهایِ خود ، نامِ مرا میخوانده ای
در خانه ای از واژه ها ، آنجا که معنایی نبود
سوسویِ چشمانِ تو بر آغوشِ تاریکی نشست
ای نیمه یِ پنهانِ من ، این خانه تاریکست هنوز
شاید که این گمگشته ات فانوسِ چشمت را شکست
آوازِ سرخِ خونِ شعر در دشتِ عریانِ خیال
پیچید چون گیسویِ تو در خاطراتِ رفته ام
تصویرِ تو در این حصار از آخرین دیدار هنوز
یک پنجره از یک وداع ، تو را تماشا کرده ام
ای نامْ آوایِ هوس ، روحِ نیایشِ هراس
جاری تر از خیالِ وهم ، در هرمِ آغوشم به رقص
شاید خدا بر مویِ تو نفرینِ هجران خوانده است
گمگشته یِ موهای تو از لمسِ نامت مستِ رقص
بانویِ آب و آینه حریرِ دامان را به سِحر
از بوسه یِ لمسِ بهار معنایِ ماندن کرده است
هرگز به وهمِ واژه ها قبل از تو ایمانی نبود
رستخیزِ لبهایِ جنون تو را بهانه کرده است