همه ایران پر از غوغا و تب بود
به استان ها نشان از بولهب بود
شرار فتنه با مرگ و جدایی
سرود هر شب خفاش شب بود
بیامد سید از ملک خراسان
محبت کاشت در دلها فراوان
به خوزستان سفر بنمود با عشق
فراری داد شیطان را چه آسان
برای اصفهان امید آورد
از آب پهنه ی جمشید آورد
نگاه مهربانش چون که تابید
وجودش گرمی خورشید آورد
چو از نزدیک با مردم عجین شد
برایش حل مشکل ها یقین شد
چنان تدبیر بنمود از سر مهر
که شادی با دل مردم قرین شد
از این استان به آن استان سفر کرد
پروژه های ناقص را نظر کرد
برای رفع مشکل های آنان
بسی محنت کشید، سینه سپر کرد
در آخر نوبت تبریز آمد
اجل با حربه ی چنگیز آمد
برایش دود و آتش تحفه آورد
نگین و خاتمش خون ریز آمد
دل رهبر پر از درد و الم شد
سراسر ملکمان آماج غم شد
مسلمانی دوباره دور می شد
خداوندا چرا بر ما ستم شد؟
"ارایه شده به کنگره آیینی شعر شفق"
عباسعلی استکی 1403/3/13
پ.ن :
دارم سوالی، در آن حوالی، باد شمالی، دارد مجالی؟
با بیخیالی،شد ماست مالی،بر نقش قالی ،این خون عالی؟
درودبرشما استادعزیز وبزرگوارم
بسیاربجا وزیبابود
روح این شهید راه خدمت شادوقرین رحمت الهی