يکشنبه ۱۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ بیـــــدمجنــون شاعر کلو(بهارنارنج)
|
|
برگم ز جفا کاری ایام چنان ریخت
گویی که نبود سبزی این باغ بهاران
بهـــارنـــارنـــج
|
|
|
|
|
به شوقِ چیدن سیب از سرِ دیوار افتادم
برای چیدن یک میوه صدها بار افتادم
|
|
|
|
|
پاره های خاطراتم را که با خود باد برد
با خودم گفتم تو را هم می توان از یاد برد
|
|
|
|
|
باز کن پنجره را عشق بدم کویت را
تا تنفس بکنم عطر خوشِ بویت را
|
|
|
|
|
بی تو اشک دیده ام انگار شاعر میشود ...
|
|
|
|
|
با شمع وجودِ تو ، دنیا چه رنگین است
بارفتن تو ای یار این شهرچه غمگین است
|
|
|
|
|
پیله خود را بشکن باز کن
بعد که پروانه شدی ناز کن
|
|
|
|
|
جام دلم را که به جامت زدم
این سند عشق به نامت زدم
چشم گشودم ، تو را دیده ام
بوسه بر آن جان کلا
|
|
|
|
|
صبح سپیده سر از کوه زد
نور به دشت و گل انبوه زد
چهره که افروخت سواران دشت
پونه جهید و لب
|
|
|
|
|
در نگاه عاشق تو عشق را من خوانده ام
نیمه ی گمگشته ی من دوستت دارم بمان......
|
|
|
|
|
.
شبیه ماهِ در برکه منم دلگیر خواهم شد
نباشی تو گلِ نیلوفرم من پیر خواهم شد .....
|
|
|
|
|
.
این که از سفره ی تو نان ببرم شیرین است
لقمه ای از سر ایمان ببرم شیرین است ....
|
|
|
|
|
هیچ دودی را کنار تو نمیکردم هوس
در نبودت پُشتِ هم سیگار میخواهد دلم .....
|
|
|
|
|
با نگاهت برده ای دل را به یغما جانِ من
می نشستی در کنارم داستانم این نبود
|
|
|
|
|
.
باد و آن سرمای طاقت سوز از سیمای شهر
رفت و ماندم من ولی مجنونِ بی لیلای شهر....
|
|
|
|
|
دل من جز تو اربابی ندارد ....
|
|
|
|
|
دلِ بیمارِ لب اوست که درمان نگرفت.....
|
|
|
|
|
من آمده ام عاشق حیرانِ تو باشم
ای کاش که روزی برسد آنِ تو باشم....
|
|
|