پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ سراب شاعر خدیجه سعیدی
|
|
اندازه ی یک عمر شبی پاییزم
|
|
|
|
|
کافیست برای لحظه ای خواب شویم
|
|
|
|
|
یک بیابان یاد او در شب هویدا می شده
|
|
|
|
|
زندگی رد ناکامی دردیست که زخمش تا عمق بر وجودم باقیست
|
|
|
|
|
دل که ابری شد هوایش رنگ بی رنگی شود
|
|
|
|
|
من بگویم که دلم خسته و زخمیست
|
|
|
|
|
شرمنده دلم در شب پاییز هراسان می گشت
|
|
|
|
|
مجوز بده آزاد شوم
دل من بند نفسهای تو زندانی شد
سالها من و یک بوته ی رَز
دیوار به دیوار زما
|
|
|
|
|
راوی اینبار زبان را به دهن باز گشود
و برایم می خواند،قصه ی باران را
قصه ی تلخی ها
قصه اش دریا بود
|
|
|
|
|
دست تقدیر گهی سوز و گدازی دارد
گذر از عشق ندانی چه هوایی دارد
گر هوا خواه نگارین رخ زیبارویی
عهد
|
|
|
|
|
می روم تا که به اختر گله ای چند کنم
گله از بخت سیاه و دل شوریده ی این درد کنم
اخترا روی رخت آینه
|
|
|