يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
در نماز افتاده باش و بی ریا خلوت گزین
با صدای دل بگو اللّه، می آید پدید
|
|
|
|
|
خوشا آنکه دمی در فکر خویش است
ز اعمال و ز کردارش پریش است
|
|
|
|
|
می بارید ابرهای باران
بی عار از درب های آسمان
بی خواب شد فکر های پلکان
و بی تاب..
|
|
|
|
|
ما زِ بَدعهدیِ نا اَهلان بسی، رنجِ فراوان برده ایم
|
|
|
|
|
منم تصویر غمگینی، از این تکرار تکراری
|
|
|
|
|
به وقت دلتنگی .....
به وقت دلتنگی
زیر باران
لحظه ی شکفتن بغض
عشقت را جار میزنم
تاشاید
همه
|
|
|
|
|
عزیز من،از من میپرسی اهل کجایم!؟
|
|
|
|
|
ای دل خودت پیدا بکن آن ساغی هم جنس خود
نامحرمی گر امدت پنهان بکن هر سر خود
|
|
|
|
|
لبریز تو شد یکسره دنیای دلم
|
|
|
|
|
يارب اين طُرفه سياست بجهان توكه هست
هركه جوياي عدالت شده، آن خُرده شكست
در ره و رسـم
|
|
|
|
|
نا خدا هوا خروشان شده است
بادبان بپیچ که طوفان شده است
آب شد پر گل و لای و کف آن ناپید
|
|
|
|
|
شبیه معجزهای گل عذار که میآیی. بهار میشکفد با بهار که میآیی
|
|
|
|
|
لکنت گرفته زبانم
نامت فراموشم شده
پاییز برگ می ریزد
و من
گلویم را می فشارم تا بغض خفه ام نکند...
|
|
|
|
|
با کوزه شکسته ای اگر بند می زدند
قلب مرا به چشم تو پیوند می زدند
|
|
|
|
|
ناکامی یک عشق به دلیل فقر پسر و ازدواج دختر با دیگری و در نهایت اثبات قداست این عشق از سوی دختر ولی
|
|
|
|
|
به این شاخه ها باد بوزد
بهار نارس
گل شادی نخواهد داد
و رخ به زردی
پوستین اگر از دوش مرد کهنسال
|
|
|
|
|
آغاز شب بود و، ماه ، پیش نماز شد
آنهمه ستاره ، به او اقتدا کردند
|
|
|
|
|
عشق بازی زهمه کار جهان ما را بس
|
|
|
|
|
هرچه گشتم در شهر. نبود آن معشوق
هرچه گفتم در شهر. نشنید آن معشوق
|
|
|
|
|
همونجوری
هنوز
ماندم برایت
لحظهها
چه سرد میگذرند
نور آفتاب هست
اما سویی ندارد
مانند پاهایم
|
|
|
|
|
تن تو را زندان وعشق آزادی است
شهوتت آوار و عقل آبادی است
|
|
|
|
|
"ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم"
|
|
|
|
|
درصبح وطن یک سخن از دوش گران است
|
|
|
|
|
من از چشمان تنگ آشنا ترسم
من از وجدان سنگ بی وفا ترسم
|
|
|
|
|
ره میخانه ندانم، وقت حاسب نستانم
سخن کذب نگویم، باده از کف نرُبایم
|
|
|
|
|
حجم پلیدی تورا شیطان ندارد
کس نباید نام تو انسان گذارد
|
|
|
|
|
غزل : یلدا
ميان ِ زخم هايم استخوانِ دوست پيدا شد
مسیحم بر صلی
|
|
|
|
|
1
برای سایهام مینویسم
هر ثانیه میترسم این چراغ خاموش شود
و دیگر هیچکس را نداشته باشم...
|
|
|
|
|
خدا داند کیستی ای پلید رستگار
پس خواهشا نقابت را زمین بگزار
|
|
|
|
|
راهِ خانه، کمی شلوغ شده
باد گرم و نَفَس، گلاویزند
از دلِ ازدحام سنگینی
بر سرم بوق و دود، می بارد
|
|
|
|
|
دست من در پیش اغیار و خودم . . . . . . . .
|
|
|
|
|
ای خشم مقّدس ای عطش ای آتش ..
|
|
|
|
|
معرفی خود را کنی گر با هنر
|
|
|
|
|
بعد از تو زمین دلخوش احیا شدنش نیست
گلبرگ گل لاله پی وا شدنش نیست
قلبی که شکسته ست به رگبار غم ت
|
|
|
|
|
کرده قاطی دوباره خودکارم
ظاهراً باز خواب می بینم!
|
|
|
|
|
مادران و دختران.
امروزپروین. اعتصامی
|
|
|
|
|
شاید از لحظهای در قرون وسطی
عاشقت شدم...
|
|
|
|
|
شیرجه زدنم من را کشت ،
دراین استخرِ بی آب
|
|
|
|
|
؛
نه چنانم که تو دانی نه گمانی که چنینم؛
نه دگر خویش شناسم
نه به خویشان دگر آنم ،
|
|
|
|
|
زمستان گوش کن جانم! بکن بیرون ز سر فکر رسیدن را....
|
|
|
|
|
وقت رفتن اشک بود و آه بود و درد بود
روز های بعد هم غمگین تر از آن روز بود
بعد رفتن بارها از عشق ا
|
|
|
|
|
به ایمان گر رسی از غم جدایی
نه در بند شکم نه مبتلایی
|
|
|
|
|
بیا امشب خود ماه عسل باش
برای چشم مستم مبتذل باش
|
|
|
|
|
همه عالم شده درگیر تو ای ریحانه
مست بر گرد تو پرواز کند پروانه
تو هوای نفست روح مسیحا دارد
|
|
|
|
|
بر شهیدان گریه ام را خون کنم
روسری هم دامنم گلگون کنم
|
|
|
|
|
نجوای مستدام ات دل را به دستت انداخت
کمند گیسوانت تیری نهان برانداخت
|
|
|
|
|
بارالها حكم تو،بر دست يك بهـزاد نيست
اينچنين حكمي به جز از مردم شيّـاد نيست
گرچه ف
|
|
|
|
|
چشمانم را به روی دنیا
می بندم...
خدا اما، برای نماز صبح
صدایم می زند...!!
|
|
|
|
|
غنچه ی کابوس تا بِشکُفت گلبرگش به ذهن...
|
|
|
|
|
گرمترین هم باشد
سرد است زندگی در قفس
|
|
|
|
|
چشمم به تو یا خیره به چشمان جنون است
در چشـم تو صـد بنـد ز جادو و فسـون است
|
|
|
|
|
تو را در هر نفس؛
در هر قدم؛
حتی ...
در این اکنون که گم گشتم درون تو ...
هزاران بار دوست دارم
|
|
|
|
|
شکفته میشوی
از شکوه و جرات
نوجوان و کودکی
که سرنوشت را
بدست خود گرفته است
جوانه می زنی
|
|
|
|
|
چهلم سوگواره ایست به سفارش دوستم برای پدر از دست رفته اش
عمر پدران این سرزمین از جمله پدر خودم طولا
|
|
|
|
|
چه زیباست آغاز با نام عشق
|
|
|
|
|
شدم از دیدن میخانۀ خالی نگران
|
|
|
|
|
دیشب دل من پرسید ، از آمدنِ طنّاز
|
|
|
|
|
روزگاری بود عاشق بود چون افسانه ای
|
|
|
|
|
...صبرِ لیلی
اشکِ مجنون
تیشهی فرهاد...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۵ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |