يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
تا مگر بر خاک مجنون مشق رسوایی کنیم
دل تپیدنهای مان صحرا به صحرا می برد
|
|
|
|
|
مگر عطرانسان مدهوش کندبادپریشان را
|
|
|
|
|
درخطِ افقِ دریا ، به اسلوموشنی ،
خورشید غرق شد
|
|
|
|
|
بگو با من تو از احساس و از عشق رها کن تو مرا در عمق رویا
حکایت کن تو از حال دل خویش بگو ت
|
|
|
|
|
امان امان، زِ فتنه ها،براي ما كه ذلّت است
خوشا به حال آنكسي برون ازاين مذلّت است
خدا
|
|
|
|
|
اگر بر روی لب لبخندها دارم
غمی ناجور در این بندها دارم...
|
|
|
|
|
ای شاخسار خوبی
ای قله دست یافتنی
ای ابر باران زا
ای برکه جاری
|
|
|
|
|
نسلی از آدم نمانده، دودمانی سوخته،،،
|
|
|
|
|
ایستاده در ایستگاهی،
حوالی نگاه های دلتنگ
پاییز
بی قرارِ نفس های، بهار بود .
|
|
|
|
|
عدل است که نردبان بالاست تو را
عشق است که صیقل از هواهاست تو را
|
|
|
|
|
چوشب سر می رسدبا من به دلداری غمی دارم
|
|
|
|
|
دوستتدارم،
اندوه هزارسالهایست
|
|
|
|
|
من که رسیدم بر چهل گاهی نگه بر حال خویش
گاهی بدوزم چشم خود با حسرت اندر کار خویش
|
|
|
|
|
ای شـوقِ جان به قلّه ی خود می رسانمت
هـم رقص باد و شاخه ی رز می رهانمت
|
|
|
|
|
جام اشکم هر چه شد لبریز تر
|
|
|
|
|
به پولِ سیاهی نمی ارزد این زندگی
ز دانش تهی بودن، از جهل آکندگی
رسیدن به بالاترین رتبه، مانند شیر
|
|
|
|
|
پر از شورم ولی شیرینی آن را نمی فهمی
|
|
|
|
|
رنـج و غــم ها،یـک شب بـه اتمام میرسد
عوعوی سگ هایتان اخر به پایان میرسد
|
|
|
|
|
رنج مردم را تو رنج خود بدان.
تو نشو از رنج مردم شادمان.
|
|
|
|
|
کاش تاریخ کمی وجدان داشت و به دیوار صداقت نزده بود لگد..
|
|
|
|
|
چو شد دشوار در پیری ره میخانه پیمودن
به کوی میفروشان خانه ی خود را بنا کردم
|
|
|
|
|
دارم از مردم دلی اندوهگین
طرحی از افسوس دارم بر جبین
روزگار نا به سامانی شده ست
نیستند آن
|
|
|
|
|
چه غم داری نوا ای دل دمی با من مدارا کن
|
|
|
|
|
از درختِ دلِ من، سیبِ تو نارس، افتاد
رازِ ما بود که بینِ کس و ناکس، افتاد
|
|
|
|
|
تابهحال دستت بهخواب رفتهاست؟
|
|
|
|
|
ترسي كه بيدار دل از ،ظلمت شب نيست
اين منحصر از ،بهر عجم يا به عرب نيست
اين نكته
|
|
|
|
|
روزی کشمکش شد ، بینِ من و،
قسمتِ فوقانیِ تنبان ، آن کِش
من بکِش ، کش بکش
کارکشید به کشمکش
|
|
|
|
|
هر چه اندر طلب آن کوشی
جامه و رنگ همان می پوشی
|
|
|
|
|
چه بگویم که شبم بی تو خراب است امشب
|
|
|
|
|
از دیار بهشت آمده ای
ماه آبان تو را صدا زده است
|
|
|
|
|
سزاست آیا
درجنگلی پرزدرخت
|
|
|
|
|
ز عشق تو برسیدم به خلق و خوی حسین
به عشق خال لبت بوسه بر گلوی حسین
زمینی بودی و اما طریق وصل شدی
|
|
|
|
|
شیخ از سَرِ سیریِ غَسَر داد بِداد
او دینِ مرا یِک شَبِه بَر باد بِداد
صَد شَحنِه و شاپورِ مرا با ف
|
|
|
|
|
هر نفسم به نامِ تو ، سر به رَهَم به راهِ تو توبه همی شکسته ام ، تا بکنم گناهِ تو
|
|
|
|
|
سرای روی به ویران خطای ایرانی
|
|
|
|
|
تو در من آتشی افروختی
پیمانهی من را شکستی
داغدارم روز و شب ها
همچو یک دیوانه هستی
|
|
|
|
|
چون کودکی بیتاب هستم مادرش کاش
او را در آغوشش همین الان بگیرد
|
|
|
|
|
همینجاست که بایدرها کنی دستش را
|
|
|
|
|
ما عمرمان رو به آخر و دورانمان گذشت
اما کسی نگفت که آمد؟ چِسان گذشت
|
|
|
|
|
تو از نزدیکی پایان یک انسان خبر داری؟
|
|
|
|
|
هجران تو دنیای مرا آتش زد
|
|
|
|
|
منم آن خسته دلی که بی قرارم ای خدا
|
|
|
|
|
دل سپردم من به آن جادوی چشمانت چُنین دیوانه وار
در نبودت روز و شب را بی تو من با ماهِ سیمین طی کنم
|
|
|
|
|
تو مروارید احساسی خلیج ارغوانی
کنار ساحل امنت بسازم سایبانی
|
|
|
|
|
... سکوت میزند طعنهها
گاهی به عاقلان
گاهی به دیوانهها...
|
|
|
|
|
رفتی و من جامانده ام، اینجا هوا بارانی است
|
|
|
|
|
لبخند تو
منو عاشق کرد
نگاه تو
منو مجاب کرد
دستهای تو
منو نگه داشت
|
|
|
|
|
هر توانمندي افراد ،گر از حكمت اوست
بيجهت نيست زِحكمت بُوَد وعدل نكوست
هـر توانگـر
|
|
|
|
|
بی عشق شناس حق میسر نشود
بی درد دل و دیدهی ما تر نشود
|
|
|
|
|
گرچه غمِ رفتنت سنگینه
اما آنهمه ترنمِ خداخواهی ات ،
چقدر، آهنگینه
|
|
|
|
|
زندگی گذرگاه است نه قرارگاه
زندگی زود گذر است نه ماندگار
زندگی گذرعم
|
|
|
|
|
به لبم اگر رسانی لب خود بدلستانی
نروم چوخضر آنی پی
|
|
|
|
|
واکاوی تخیل شیشه آینه وش را
|
|
|
|
|
خسته ام مثل غروب جمعه
که به خورشید نگاهت نرسید
|
|
|
|
|
فصل کوچ و سفر است و چمدان میبندد...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۵ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |